✨صحنه ای از تجلی خدا
✨صحنه ای از تجلی خدا
گاه خسته ایم از این همه درجا زدن...
گاه خسته ایم از تغییر نکردن و فقط
شنیدن...
ناگاه پرده ای افکنده میشود!
سیری در زمان...زمانهای گذشته...
خدای من...
اینها که به تماشا گذاشته ای، گذشته ی سیاه من است؟!...
تصاویر دلخراش گناهان سهمگین من
است؟!
اما فراموش کرده بودم...بگذار بهتر بگویم؛ چه زیبا از خاطرم برده بودی!
عجب منازلی را گذرانده ام!
بگذار بهتر بگویم؛ مرا از چه عقبه هایی
عبور داده ای!
اشک؛ امانم را بریده...
با یاد گذشته؛ کبر و عجبم خوابیده...
دعای توبه "صحیفه"؛ شده مرهم این
سینه...
خدایا...تو را سپاس که هنوز زنده ام
و منازل جدید را بیننده ام...
دیگر نگران خانه و کاشانه و همسر و
فرزند نیستم!...چرا که تو خدای همه
هستی...همان خدای گذشته خراب
من!...که اکنون با لطف تو آباد گشته...
گاهی سوختن ها، ساختن به همراه
دارد...
من می سوزم...تو بساز...
تو بساز؛ مرا...خانه ام را...کاشانه ام را
تو بساز...
گاه خسته ایم از این همه درجا زدن...
گاه خسته ایم از تغییر نکردن و فقط
شنیدن...
ناگاه پرده ای افکنده میشود!
سیری در زمان...زمانهای گذشته...
خدای من...
اینها که به تماشا گذاشته ای، گذشته ی سیاه من است؟!...
تصاویر دلخراش گناهان سهمگین من
است؟!
اما فراموش کرده بودم...بگذار بهتر بگویم؛ چه زیبا از خاطرم برده بودی!
عجب منازلی را گذرانده ام!
بگذار بهتر بگویم؛ مرا از چه عقبه هایی
عبور داده ای!
اشک؛ امانم را بریده...
با یاد گذشته؛ کبر و عجبم خوابیده...
دعای توبه "صحیفه"؛ شده مرهم این
سینه...
خدایا...تو را سپاس که هنوز زنده ام
و منازل جدید را بیننده ام...
دیگر نگران خانه و کاشانه و همسر و
فرزند نیستم!...چرا که تو خدای همه
هستی...همان خدای گذشته خراب
من!...که اکنون با لطف تو آباد گشته...
گاهی سوختن ها، ساختن به همراه
دارد...
من می سوزم...تو بساز...
تو بساز؛ مرا...خانه ام را...کاشانه ام را
تو بساز...
۴۸۹
۰۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.