بخشید بچه ها خیلی وقط بود منتظر بودید و من ننوشتم حقیقا ه
بخشید بچه ها خیلی وقط بود منتظر بودید و من ننوشتم حقیقا هر روز مشکلاتم بیشتر از دیروز میشه اما داخل مدرسه خیلی بهم خوش میگذره:))))) 💔❤️🩹واست همین گفتم امروز بیام براتون پارت بدم🙂❤️🩹
.
از زبان ا.ت*
که یهو دو نفر اومدن و لوکا رو کتک زدن که یهو سیاهی و بیهوش شدم
.
از زبان ران*
دختره رو گذاشتم رو کولم
.
ریندو:کجا ببریمش نمیدونیم خونش کجاس
.
ران: میبرینش خونه خودمون
.
ریندو: باشه
.
از زبان ا.ت*
چشمامو که باز کردم دیدم رو تختم و یه لباس تنمه با تعجب بلند شدم و به دورو ورم نگاه کردن که یهو یه نفر در زد
.
ا.ت:ک.. کیه(ترس)
.
از زبان ران*
درو زدم که با صدای لرزون و کیوتش جواب داد واقعا صداش بامزس اما معلومه ترسیده درو باز کردم و رفتم داخل
.
ا.ت:ت.. تو کی هستی
.
ران:من ران هستم همونی که از دست اون پسره نجاتت داد*لبخند*
.
ا.ت:م.. ممنون که نجاتم دادی
.
ران:خواهش میکنم*لبخند*
فکر کن خونه خودته راستی بیا پایین ناهار بخور
.
ا.ت:ب.. باشه
.
از زبان ا.ت*
رفتم پایین و ناهار خوردم بنظر پسر خوبی میومد منم مشکلی نداشتم اینجا باشم
.
دو هفته بعد...
الان دو هفته هست که پیش ران و ریندو زندگی میکنم و امروز تولد ران و ریندو عه میخوام براشون یه کادو قشنگ بگیرمممم
.
ران:ا.ت ما میریم کار داریم
.
ریندو:حواست به خودت باشه ا.ت
.
ا.ت: چشمممم
.
ران: خب ما رفتیم بای بای
.
ریندو: بای
.
ا.ت:خداحافظ
.
خب خب حالا که رفتن من برم کادوشونو واسشون بگیرممم رفتم داخل اسحله فروشی و یه اصلحه و باتوم(درست گفتم؟🗿) خریدم و برگشتم خونه و منتظر موندم بیان وقتی اومدن کادو هاشونو بهشون دادم
.
ران:این همونی بود که ابن همه دنبالش میگشتمممممم مرسیییییی
.
ریندو: این همون باتومی بود که پیداش نمیکردم واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم ممنون
.
ا.ت:میتونید به یه بغل جبران کنید*لبخند*
.
ران ریندو همزمان بغلم کردند وقتی جدا شدن با سرخی زل زده بودن بهم دیگه
.
ا.ت:چیشده؟
.
ریندو:راستش ا.ت میخواستیم یه موضوعی رو بهت بگیم
.
ا.ت:چی میخواید بگید
.
ران:...
_________________________________________
ادامه در پارت بعددددددددددد
ببخشید حوصله نداشتم قلممو درست کنم اگر بد شد معذرت میخوام راستیییی مرسی خوندیییی🥹✨
.
از زبان ا.ت*
که یهو دو نفر اومدن و لوکا رو کتک زدن که یهو سیاهی و بیهوش شدم
.
از زبان ران*
دختره رو گذاشتم رو کولم
.
ریندو:کجا ببریمش نمیدونیم خونش کجاس
.
ران: میبرینش خونه خودمون
.
ریندو: باشه
.
از زبان ا.ت*
چشمامو که باز کردم دیدم رو تختم و یه لباس تنمه با تعجب بلند شدم و به دورو ورم نگاه کردن که یهو یه نفر در زد
.
ا.ت:ک.. کیه(ترس)
.
از زبان ران*
درو زدم که با صدای لرزون و کیوتش جواب داد واقعا صداش بامزس اما معلومه ترسیده درو باز کردم و رفتم داخل
.
ا.ت:ت.. تو کی هستی
.
ران:من ران هستم همونی که از دست اون پسره نجاتت داد*لبخند*
.
ا.ت:م.. ممنون که نجاتم دادی
.
ران:خواهش میکنم*لبخند*
فکر کن خونه خودته راستی بیا پایین ناهار بخور
.
ا.ت:ب.. باشه
.
از زبان ا.ت*
رفتم پایین و ناهار خوردم بنظر پسر خوبی میومد منم مشکلی نداشتم اینجا باشم
.
دو هفته بعد...
الان دو هفته هست که پیش ران و ریندو زندگی میکنم و امروز تولد ران و ریندو عه میخوام براشون یه کادو قشنگ بگیرمممم
.
ران:ا.ت ما میریم کار داریم
.
ریندو:حواست به خودت باشه ا.ت
.
ا.ت: چشمممم
.
ران: خب ما رفتیم بای بای
.
ریندو: بای
.
ا.ت:خداحافظ
.
خب خب حالا که رفتن من برم کادوشونو واسشون بگیرممم رفتم داخل اسحله فروشی و یه اصلحه و باتوم(درست گفتم؟🗿) خریدم و برگشتم خونه و منتظر موندم بیان وقتی اومدن کادو هاشونو بهشون دادم
.
ران:این همونی بود که ابن همه دنبالش میگشتمممممم مرسیییییی
.
ریندو: این همون باتومی بود که پیداش نمیکردم واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم ممنون
.
ا.ت:میتونید به یه بغل جبران کنید*لبخند*
.
ران ریندو همزمان بغلم کردند وقتی جدا شدن با سرخی زل زده بودن بهم دیگه
.
ا.ت:چیشده؟
.
ریندو:راستش ا.ت میخواستیم یه موضوعی رو بهت بگیم
.
ا.ت:چی میخواید بگید
.
ران:...
_________________________________________
ادامه در پارت بعددددددددددد
ببخشید حوصله نداشتم قلممو درست کنم اگر بد شد معذرت میخوام راستیییی مرسی خوندیییی🥹✨
۶.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.