همین که روسری ات را زدی کنار بس است

همین که روسری ات را زدی کنار بس است

گرفته ای همه ی شهر راشکار بس است

به مو بگو که به لشکرکشی نیازی نیست

برای فتح دلِ ساده، یک سوار بس است

شده ست رام تو دیگر رها کن آهو را

همین که او به نگاهت شده دچار، بس است

بیا و بر رخ آیینه ها بکش خود را

بیا که ماندن آیینه در غبار، بس است

نبند تا که نگیرند چشم را مُژه ها

به دور چشم نکش سیم خاردار، بس است.



#F
دیدگاه ها (۱۰)

کوچه های قدیمیراباریک میساختندتاآدما به هم نزدیکترشوندحتی در...

ﭼﺮﺍ نمیکُشدﻣﺮﺍ،ﺧﺪﺍﯼﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺗﻮﻣﯿﺎﻥ ﺁﺏ ﻭﺁﺗﺸﻢ ﺑﺮﺍﯼﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺗﻮﻗﺴﻢ ﺑ...

دانشمندان متعقدند که مغز انسان فقط به ابتدا و اتنهای کملات ت...

طلا باشتااگر روزگَارآبت کردروزبه روزطرحهای زیباتریازتوساخته ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط