کلاس درس انشا بود

کلاس درس انشا بود.
همه ی بچه ها برای خواندن انشاء شور و شوق داشتند و مدام همهمه می کردند.

آقا معلم با انگشترش روی میز زد و گفت: ساکت... ساکت باشید... بچه ها خودم میگم کی باید بخونه

بعد چشمش را داخل کلاس چرخاند و ادامه داد :متین رادمنش

متین از جایش بلند شد: آقا من بلد نبودم بنویسم .

آقا معلم با عصبانیت داد زد : چرا بلد نبودی؟ یعنی تو از امام علی که امام ماست هیچی نمیدونستی که بنویسی؟

متین سرش را پایین انداخت و گفت: من نمیدونستم بنویسم ولی میتونم انجامش بدم

اقا معلم محکم روی میز زد : تو مارو مسخره کردی؟
_ نه آقا
_ باشه .پس بلند شو بیا و انجامش بده. وای به حالت اگه من و کلاس رو به مسخره بگیری.

متین آرام از پشت میزش خودش را بیرون کشید و کنار در کلاس رفت . بعد رو به احمد کرد و گفت: احمد ، پاشو برو جای من بشین.

احمد با تعجب گفت :جای تو ؟!!چرا؟

متین رو به معلم کرد و گفت :سحر ،وقتی سحری میخوردیم تو تلویزیون آقای مجری گفت، امام علی با همه به عدالت و مهربانی رفتار می کرد . تازه اونجا فهمیدم عادلانه نیس احمد توی این سرما همیشه جلوی در بشینه و از سرما بلرزه اما من همیشه کنار بخاری باشم.

معلم اشک از گوشه ی چشمش ریخت و در دفتر کلاسی برای متین یک ۲۰ زیبا گذاشت


✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیلی @farghelit29
⚘️(چاپ شده در مجله پوپک)⚘️

#داستانک
#کلاس_انشا
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
دیدگاه ها (۰)

📿🪴📿🪴📿🪴📿🪴📿🔺️مهمان سفره ی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام ب...

🏴 شعر زیبا و کلیپ دلنشین در وصف حضرت امیرالمؤمنین علی علیه ا...

✨﷽✨🏴 داستان تو در محراب به فرق کشید که قصه ی کربلا به سرهای ...

🗨 قبل از این که انتظار داشته باشی شانس در خونتون رو بزنه، یه...

چند پارتی عشق سادیسمی من

part⁸ویو آنیا* بعد از پنج مین از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط