پارت پایانی

پارت 32(پایانی)

ویو نوا

سه روز گذشت ... میخواستیم بریم پیش یوسانگ که نمیخواست هیچ کسو ببینه و به معنای واقعی از اتاق پرتمون کرد بیرون...جیهوپ بیچاره داشت خودشو جر میداد و آروم نمیگرفت دقیقا نیم ساعت بعد پدر بزرگ به جیمین و یوهان و سوهو زنگ زد که میخواد هممون رو ببینه...
یوهان که خیلی استرس داشت چون واقعا عاشق سویا بود...
توی یراه فقط خدا خدا میکرد که ازدواج اون نباشه...
زمانی که به عمارت پدربزرگ رسیدیم هممون وارد شدیم و نشستیم و بعد پدر بزرگ اعلام کرد که سانا و سوهو باید با هم ازدواج کنن
از طرفی خوشحال بودن سانا و سوهو ...و از طرفی یوهان که میتونست به سویا برسه...ولی یوسانگ بیچاره چی؟بهش آرامبخش زده بودن و بچه ها پیشش بودن...
بعد از اعلام پدربزرگ یوهان به پدر بزرگ گفت که با سویا وارد رابطه شده و پدربزرگ هم میخواست زود تر عروسشو ببینه...این وسط منو سانا هم کلی عر میزدیم...پدر بزرگ از یوهان خواست تا سویا رو به عمارت بیاره بعد از این که سویا اومد دیگه هر شیش تامون عر میزدیم...
اول عروسی یوهان و سویا برگذار شد و بعد عروسی سانا و سوهو...
یوسانگ هم رو به بهبود بود و کم کم میتونست راه بره...جیهوپ هم از بهبود یوسان خوشحال بود...ولی یوسان دیگه هیچ وقط مثل قبل نشد...
نامجون و جین هم که عاشق هم بودن...
شبی نبود که جین از دست نامجون سالم بمونه(اهل دلا میدونن)
بعد از اون یه بچه رو به سر پرستی گرفتن و به خوبی زندگی کردن....همه به خوبی زندگی کردن...
بعد از چند ماه منم فهمیدم که بچه‌ام دختره و جیمین خیلی دختر دوست داشت...بچم به سلامتی به دنیا اومد و ما هم به خوبی زندگی کردیم...

پایان💚
دیدگاه ها (۱۰)

خسته شدم از بس کارایی که نکردمو انداختن گردنم...مگه چه هیزم ...

بچه ها تو کامنتا پیج فیک نویس معرفی کنید هرچقدر که میتونید.....

تولدت مبارک لیلیلیلیلیلی ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚😭💚😍❤️💚

پارت4صبحونه رو تموم کردیم...روی مبل توی اتاق پذیرایی نشسته ب...

خب گایز سلام،🤎 میدونم خیلیا من رو یادشون نیست❤️‍🩹من یه قبلاه...

زندگی با خنده ( نقشه)سارا: نقشت چیه؟نگار: باید بزاریم جیمین ...

پارت ۹۸ فیک ازدواج مافیایی(پارت آخر)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط