باید با من حرف می زدی

باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند.
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلیدِ ادامه ی زندگی،
در حنجره ی تو بود
در صدای تو
تویی که در من، من را گُم کرده بودی.
دیدگاه ها (۴)

اینکه سرما خورده باشیو یکی هی حالتو بپرسه و نگرانت باشهخیلی ...

زندگی بعضی موقع ها یه نشونه بهت میده،یه هدف که باعث میشه بجا...

یک روز از خواب بیدار می شیو می فهمی که باید برای چیزی که عاش...

پاییز نزدیکه ها !مراقب همدیگه باشین ،هوا که سرد شد دلِ همدیگ...

وقتی صدای سعید را می‌شنوی،گویی در دالانی از خاطرات گم شده ای...

میدونستی برات میمیرم میدونستی مال منی

💕وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط