روزی برای آرامش

روزی برای آرامش
پارت۷

+م:چییی..؟؟همینطوری الکی..؟

+:هوففف مامان ما چند وقتیه توی رابطه ایم
تازه بچه هاشو حامله ام...

+م:چییی داری مگیییی..؟؟باورم نمیشههه...

×:خاله ... حتا اکه من بگم باورت نمیشههه...

+م:من هنوز توی شوکه ام چطوری از من پنهونش کردین...؟

+:مامان الان خیلی خستم فردا باهات کلی حرف میزنم .... آها راستی خونه هم برنمیگردم... محض احتیاط

+م:اوفف دختره ی سر خوددد ...

+:مما....مامان..(. قطع کرد)
هوففففف
جونگ کوکی حالا چرا بحث بچه رو توی اون اوضاع اوردی وسط ...
×:میخواستی بزارم ببرنت..؟
+:نه‌....
×:راستی چرا انقدر ازم دوری..؟ بیا بشین جفتم

+:بیخیال حوصله ندارم...

×:بیا دیگه ...
+:چته بیا نشستم ...
×:میگم فردا برم واقعا ازدواجمون ثبت کنم .؟

+:نه چرا...دلیلی نداره؟
×:خوبه میدونی بابات توی همچیز پیگیره...
باید ثبتش کنیم حتما..؟

+:بدون شناخت طرف مقابل...آیا؟

×: میگم منو تو باهم بزرگ شدیم یعنی شناخت نداری ..؟

+:نه از ۱۷ سالگی به بعد نه...؟.
×:من تغییر نکردم فقط بزرگ شدمم.. الان من ۲۳ سالمه همچنین تو فقط ۵ سال پیش هم نبودیم...
+:باشه من میرم و نمیخوامممم...

×:کجااا صبر کن...

+:قل قلکم ندههههه .... واییی دلم ... یهو افتادم رو کاناپه دیدم جونگ کوک هم افتاد روم...

×:خوب حالا که شرایطش پیش اومد بیبی نه؟؟!

+:.. چی تو ذهنت.؟
لباشو بع لبام نزدیک کرد یه بوسه گذاشت رو لبام شروع کرد یهو گوشیش زنگ خورد....

منتظر پارت بعد باشید😄
دیدگاه ها (۰)

روزی برای آرامشپارت ۶ +:نشستیم توی ماشین و بعد ۱ ساعت رسیدیم...

رمان عشق و نفرت پارت ۲جونگ کوک آت رو بغل کرد و گذاشتش توی ما...

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط