فیک شرط دروغ پارت ۵
#پارت_۵_فیک_شرط_دروغ
#پارت۵
#فیک_شرط_دروغ
.........................
ولی...اون نبود. یهو چشمم خورد به اونطرف که دیدم جونگکوک داره یه زن و میبوسه...
چرا عصبی شدم؟
اه چرا نمیتونم چشم بردارم...
نوشیدنی هارو گزاشتم و درحالی که زیر چشمی نگاهشون میکردم برمیگشتم اما وسط راه ایستادم...الان دارن دعوا میکنن؟
چ..چرا خوشحال شدم اصلا به من چه...
خواستم به راهم ادامه بدم ولی کرم درونم فعال شده کاریش نمیشه کرد رفتم یکم نزدیکترشون و کنار دیوار مثلا دارم بند کفشمو میبندم ده بار بازش کردم و دوباره گره دادم...
؟.هووی دختر...تو اینجا کار میکنی؟
رونا.ب...بله
بلند شدم...
؟.اسمت چیه؟
رونا. چوی رونا هستم...شما؟
؟.(خنده تمسخر)من؟ (تغییر مود) نمیدونی من کیم؟(داد)
رونا.ببخ..شید خانم...عام..من میتونم برم؟
؟.خیلی گستاخی... هوففف. برو اون کفشارو برام بیار.
با عصبانیت رفتم طرف جایی که اشاره کرده بود و دنبال کفشاش میگشتم...هوفففف یادم رفته بود خدددمتکارم اه اصلا که چی...وایسا ببینم جونگکوک چرا تمام مدت هیچی نمیگفت؟
کفشای پاشنه بلند قرمز و(جون پاشنه بلنددد قرمز) یافتم و برگشتم
هرکاری کردم غرورم اجازه نداد خم شم و کفشارو بزارم جلوش پس بدون اینکه کمرم ذره ای خم بشه انداختمشون جلوی پاهاش...
؟.(عصبی شدن) تو..الان..چیکار کردییی؟(داد)
جونگکوک.بسه دیگه یونجی(عربده)
همه برگشتن و نگاهای متعجبشونو زوم کردن رو ما...
اون دختره با ناز عجیبی برگشت سمت جونگکوک و دستشو گرفت جلوی چشماش و مثلا درحال گریه کردن دوید به سمت در خروجی...اون کفشای پاشنه بلندم نبرد....
دارم به چی فکر میکنم...
برگشتم و پشت به جونگکوک میرفتم سمت محل کارم که صدام زد.
جونگکوک.رونا...ببخشید میشه یه لحظه وایسی؟
از دستش اعصبی بودم نمیدونم چرا ولی حس کردم دلم شکست...برنگشتم و سریع تر راهمو ادامه دادم..
_______________________________
فردای اون روز بی تی اس دوباره اومده بودن.
هوففف خب ملک خودشونه چرا نیان.
من نباید اینجا کار کنم...(نگا خانومو ماآرزومونه بریم موزه بیگ هیت اونوقت این هر روزم داره بی تی اس و میبینه ناراحته)
تا سه ساعت بعد از کار کردن خسته شدم و خاستم برم اتاق استراحت کوتاه... ولی خب برای اینکه برم مجبورم از کنار اونا رد بشم...
داشتم رد میشدم...
جونگکوک.ببخشید...رونا
رونا. چی؟
جونگکوک. ببخشید من..منظور..م ..عام چوی رونا.
رونا.بله؟
جونگکوک.من واقعا متاسفم...من با اون خانم نسبت خاصی ندارم...یعنی..اون جوری که شما فکر میکنید نیست...
رونا.مگه من چجوری فکر کردم؟
جونگکوک.من متاسفم ولی شما هیچی نمیدونی....
(تند تند حرف میزنه تا رونا حرفشو قطع نکنه)
اون به زور منو بوسید و بعدشم اون کاری که با شما کرد و بابت همه ی اینا متاسفم ولی اون واقعا دختر خوبیه ببخشید اگه ناراحت شدی.
چی گفت اصلا...رپ خوند؟
#پارت۵
#فیک_شرط_دروغ
.........................
ولی...اون نبود. یهو چشمم خورد به اونطرف که دیدم جونگکوک داره یه زن و میبوسه...
چرا عصبی شدم؟
اه چرا نمیتونم چشم بردارم...
نوشیدنی هارو گزاشتم و درحالی که زیر چشمی نگاهشون میکردم برمیگشتم اما وسط راه ایستادم...الان دارن دعوا میکنن؟
چ..چرا خوشحال شدم اصلا به من چه...
خواستم به راهم ادامه بدم ولی کرم درونم فعال شده کاریش نمیشه کرد رفتم یکم نزدیکترشون و کنار دیوار مثلا دارم بند کفشمو میبندم ده بار بازش کردم و دوباره گره دادم...
؟.هووی دختر...تو اینجا کار میکنی؟
رونا.ب...بله
بلند شدم...
؟.اسمت چیه؟
رونا. چوی رونا هستم...شما؟
؟.(خنده تمسخر)من؟ (تغییر مود) نمیدونی من کیم؟(داد)
رونا.ببخ..شید خانم...عام..من میتونم برم؟
؟.خیلی گستاخی... هوففف. برو اون کفشارو برام بیار.
با عصبانیت رفتم طرف جایی که اشاره کرده بود و دنبال کفشاش میگشتم...هوفففف یادم رفته بود خدددمتکارم اه اصلا که چی...وایسا ببینم جونگکوک چرا تمام مدت هیچی نمیگفت؟
کفشای پاشنه بلند قرمز و(جون پاشنه بلنددد قرمز) یافتم و برگشتم
هرکاری کردم غرورم اجازه نداد خم شم و کفشارو بزارم جلوش پس بدون اینکه کمرم ذره ای خم بشه انداختمشون جلوی پاهاش...
؟.(عصبی شدن) تو..الان..چیکار کردییی؟(داد)
جونگکوک.بسه دیگه یونجی(عربده)
همه برگشتن و نگاهای متعجبشونو زوم کردن رو ما...
اون دختره با ناز عجیبی برگشت سمت جونگکوک و دستشو گرفت جلوی چشماش و مثلا درحال گریه کردن دوید به سمت در خروجی...اون کفشای پاشنه بلندم نبرد....
دارم به چی فکر میکنم...
برگشتم و پشت به جونگکوک میرفتم سمت محل کارم که صدام زد.
جونگکوک.رونا...ببخشید میشه یه لحظه وایسی؟
از دستش اعصبی بودم نمیدونم چرا ولی حس کردم دلم شکست...برنگشتم و سریع تر راهمو ادامه دادم..
_______________________________
فردای اون روز بی تی اس دوباره اومده بودن.
هوففف خب ملک خودشونه چرا نیان.
من نباید اینجا کار کنم...(نگا خانومو ماآرزومونه بریم موزه بیگ هیت اونوقت این هر روزم داره بی تی اس و میبینه ناراحته)
تا سه ساعت بعد از کار کردن خسته شدم و خاستم برم اتاق استراحت کوتاه... ولی خب برای اینکه برم مجبورم از کنار اونا رد بشم...
داشتم رد میشدم...
جونگکوک.ببخشید...رونا
رونا. چی؟
جونگکوک. ببخشید من..منظور..م ..عام چوی رونا.
رونا.بله؟
جونگکوک.من واقعا متاسفم...من با اون خانم نسبت خاصی ندارم...یعنی..اون جوری که شما فکر میکنید نیست...
رونا.مگه من چجوری فکر کردم؟
جونگکوک.من متاسفم ولی شما هیچی نمیدونی....
(تند تند حرف میزنه تا رونا حرفشو قطع نکنه)
اون به زور منو بوسید و بعدشم اون کاری که با شما کرد و بابت همه ی اینا متاسفم ولی اون واقعا دختر خوبیه ببخشید اگه ناراحت شدی.
چی گفت اصلا...رپ خوند؟
۸.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.