فیک شرط دروغ پارت ۷
#بی_تی_اس #فیکشن #فیک
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس
#پارت_۷
#part_7
__________
رونا ویو:
رفتم خونه و از خستگی با همون لباس ها خودمو انداختم روی مبل و به محض اینکه نشستم خوابم برد...
........بیدار شدم........
ساعت...۱۱؟؟ وای خیلی دیرم شده،
بلند شدم و با لباس های چروک شده رفتم سمت در و کفش هامو پوشیدم و شروع کردم به دویدن.
فقط میدویدم تا دیرتر نشه.
رسیدم.
به سمت در پشت کمپانی میرفتم که کارفرمای اصلی که از شانس بد من امروز قرار بود بیاد اذیتم نکنه.
ولی...
دقیقا وقتی رسیدم اعضای بی تی اس از ماشین پیاده شدن،
یعنی بخاطر آلبوم جدیدشون باید هرروز اینارو تحمل کنم؟
چی بدتر از این؟؟!
رسیدم جلوس آسانسور و چندبار پشت سرهم دکمهی آسانسور رو زدم.
نفسم بالا نمیومد،
خم شدم و دستامو گزاشتم روی زانوهام.
اول صدای قم ها...
و بعد دستی رو روی کمرم...
حس کردم،
بلافاصله بلند شدم و کمرمو صاف کردم،
کسی که دستش همچنان روی کمرمه جونگکوکه.
جونگکوک.چطوری؟ میتونم رونا صدات کنم؟
رونا.ن..
جونگکوک.پس میتونم، چطوری رونا
و بعد چشمک زد،
هه...فکر کرده اینجوری دل من میلرزه؟؟
...خب درست فکر کرده!!!
سرم روبه آسانسور و دست جونگکوک همچنان...
آسانسور رسید و
جونگکوک.بفرمایید لیدی!
وقتی فهمیدم با منه چشمام از اون درشت تر نمیشد.
رونا. چی؟...چی گفتی؟
<در آسانسور درحال بسته شدن>
جونگکوک. اول شما بفرمایید.
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس
#پارت_۷
#part_7
__________
رونا ویو:
رفتم خونه و از خستگی با همون لباس ها خودمو انداختم روی مبل و به محض اینکه نشستم خوابم برد...
........بیدار شدم........
ساعت...۱۱؟؟ وای خیلی دیرم شده،
بلند شدم و با لباس های چروک شده رفتم سمت در و کفش هامو پوشیدم و شروع کردم به دویدن.
فقط میدویدم تا دیرتر نشه.
رسیدم.
به سمت در پشت کمپانی میرفتم که کارفرمای اصلی که از شانس بد من امروز قرار بود بیاد اذیتم نکنه.
ولی...
دقیقا وقتی رسیدم اعضای بی تی اس از ماشین پیاده شدن،
یعنی بخاطر آلبوم جدیدشون باید هرروز اینارو تحمل کنم؟
چی بدتر از این؟؟!
رسیدم جلوس آسانسور و چندبار پشت سرهم دکمهی آسانسور رو زدم.
نفسم بالا نمیومد،
خم شدم و دستامو گزاشتم روی زانوهام.
اول صدای قم ها...
و بعد دستی رو روی کمرم...
حس کردم،
بلافاصله بلند شدم و کمرمو صاف کردم،
کسی که دستش همچنان روی کمرمه جونگکوکه.
جونگکوک.چطوری؟ میتونم رونا صدات کنم؟
رونا.ن..
جونگکوک.پس میتونم، چطوری رونا
و بعد چشمک زد،
هه...فکر کرده اینجوری دل من میلرزه؟؟
...خب درست فکر کرده!!!
سرم روبه آسانسور و دست جونگکوک همچنان...
آسانسور رسید و
جونگکوک.بفرمایید لیدی!
وقتی فهمیدم با منه چشمام از اون درشت تر نمیشد.
رونا. چی؟...چی گفتی؟
<در آسانسور درحال بسته شدن>
جونگکوک. اول شما بفرمایید.
۱۵.۴k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.