دیداری بود ساده وعاطفی درمکانی معنوی که اگر اتفاق می افتا
دیداری بود ساده وعاطفی درمکانی معنوی که اگر اتفاق می افتاد ... بگذریم ! دلم حیاط خانه مادر بزرگ رامیخواهد !
یک بعدازظهرتابستان باشد
باغچه را آب دهیم
فرش بیندازیم روی ایوان
بوی خاک وآب و گل و برگ انگور !
ماهی ها رانظاره کنیم درحوض میان حیاط
که دنبال هم می دوندوفریادهایشان درکل حیاط می پیچد !
صدای خنده ی همسایه ها رابشنویم ودلگرم باشیم
که این حوالی مردم هنوزهم قهقهه می زنند !
مادربزرگ بیاید وطالبی های خنک رایک به یک قاچ کند ومابدون تمام ژست های روشنفکرانه با دست یکی یکی برداریم وازعطرخوشش لذت ببریم !
دلم آن روزهایی رامی خواهد که وقتی کنار هم می نشستیم هیچ کداممان دربند گوشیهای همراهمان نبودیم !
اما حیف همه شان گذشتند و از آن خانه چیزی نمانده !
واز آن آدمهای ساده وعاطفی کمتر کسی مانده !
حیف ! چه زود دیر می شود ! حیف !
یک بعدازظهرتابستان باشد
باغچه را آب دهیم
فرش بیندازیم روی ایوان
بوی خاک وآب و گل و برگ انگور !
ماهی ها رانظاره کنیم درحوض میان حیاط
که دنبال هم می دوندوفریادهایشان درکل حیاط می پیچد !
صدای خنده ی همسایه ها رابشنویم ودلگرم باشیم
که این حوالی مردم هنوزهم قهقهه می زنند !
مادربزرگ بیاید وطالبی های خنک رایک به یک قاچ کند ومابدون تمام ژست های روشنفکرانه با دست یکی یکی برداریم وازعطرخوشش لذت ببریم !
دلم آن روزهایی رامی خواهد که وقتی کنار هم می نشستیم هیچ کداممان دربند گوشیهای همراهمان نبودیم !
اما حیف همه شان گذشتند و از آن خانه چیزی نمانده !
واز آن آدمهای ساده وعاطفی کمتر کسی مانده !
حیف ! چه زود دیر می شود ! حیف !
۱.۴k
۱۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.