سه نفر بودند بیست ساله با حلقهای بر روی دماغهای عمل ن
سه نفر بودند. بیست ساله. با حلقهای بر روی دماغهای عمل نکرده و خط چشم غلیظ ایمی واینهاوسی و نگاهی که میگفت دنیا به هیچ جایم نیست. که نبود.
وقتی از کنارم رد شدند، سه تایی ترانهای میخواندند. یکی از این آهنگهای کیناز طور. توی صورتهای جوان زیبایشان بیخیالی بود و شکل دلچسبی از خودپسندی. که باید میبود. اما دستهای مشت کردهشان بلاتکلیف بود؛ مثل فضانوردی دور از سفینه، معلق در سیاهیِ عدم.
بیست ساله بودند و سوزِ اواخر فروردین از شومیز نازک راه راهشان رد میشد و در پوستِ لابد هشت جلسه لیزر شدهشان نفوذ میکرد اما با بیخیالی آواز میخواندند و گلایهای از سرما نمیکردند. بیست ساله بودند و هیچ بادی نمیتوانست آن تنهای گداخته و آمادهی خطر را بلرزاند. زیبا بودند. مثل تمام بیست سالههایی که با صدای بلند میخندند و فکر میکنند جهان دور آنها میگردد. که میگردد. دخترکانی با لبهای سرخ و نفسی که بوی سیگاری ارزان قیمت میدهد و میخواهند آینده را مثل خمیر مجسمهسازی در مشت بگیرند و شکلش دهند.
دخترها رد شدند و صدای آوازشان ماند. بیست ساله بودند و خیابان، شهر، زمین از آن آنها بود.
#آنالی_اکبری
وقتی از کنارم رد شدند، سه تایی ترانهای میخواندند. یکی از این آهنگهای کیناز طور. توی صورتهای جوان زیبایشان بیخیالی بود و شکل دلچسبی از خودپسندی. که باید میبود. اما دستهای مشت کردهشان بلاتکلیف بود؛ مثل فضانوردی دور از سفینه، معلق در سیاهیِ عدم.
بیست ساله بودند و سوزِ اواخر فروردین از شومیز نازک راه راهشان رد میشد و در پوستِ لابد هشت جلسه لیزر شدهشان نفوذ میکرد اما با بیخیالی آواز میخواندند و گلایهای از سرما نمیکردند. بیست ساله بودند و هیچ بادی نمیتوانست آن تنهای گداخته و آمادهی خطر را بلرزاند. زیبا بودند. مثل تمام بیست سالههایی که با صدای بلند میخندند و فکر میکنند جهان دور آنها میگردد. که میگردد. دخترکانی با لبهای سرخ و نفسی که بوی سیگاری ارزان قیمت میدهد و میخواهند آینده را مثل خمیر مجسمهسازی در مشت بگیرند و شکلش دهند.
دخترها رد شدند و صدای آوازشان ماند. بیست ساله بودند و خیابان، شهر، زمین از آن آنها بود.
#آنالی_اکبری
- ۲۲.۱k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط