چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمده
_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمده
همه مشغول تبریک گفتن هستند
شیرینی را در دستم گرفته ام
از نوزاد می پرسم
دوست داری بزرگ شوی؟
عجیب گریه میکند
شیرینی را میگذارم سر جایش
به چشم های نوزاد نگاه می کنم یاد کودکی خودم می افتم
میگویم چقدر حال تو شبیه حال من است
_ چند کودک در حال دعوا هستند
چند نفری ریخته اند و یکنفر را می زنند
جدایشان میکنم
کودک کتک خورده را از زمین بلند میکنم می پرسم خوبی؟
میگوید نه درد دارم
لباس هایش را می تکانم و می گویم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_ سنگ صبور دوست قدیمی شده ام
میگوید همه چیز این روزها برایش تکراری ست
میگوید در این سال ها من فقط یکروز زندگیکرده ام
باقی روزا رو تکرار کردم
دهانم بسته است ولی در مغزم کسی می گوید
چقدر حال تو شبیه حال من است
_در تاکسی نشسته ام
پیرمردی کنارم نشسته
تلفن همراهش را نشانم می دهد و میگوید
پسرم نگاه کن ببین چه پیغامی می دهد
می گویم « حافظه اش پر شده است »
گوشی را نگاه می کنم و با پوزخند میگویم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_روی تیر چراغ برق محله آگهی ترحیمی ست
زنیمیان سال آگهی را می بیند و با گریه میگوید
وای خدا آرزو مُرد
یاد آرزوهای مُرده ی خودم می افتم و میگویم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_پدر بزرگخانه ی قدیمی اش را باید می فروخت
عصبی بود آن روزها
داشت خاطراتش را به اجبار جا می گذاشت
نگاهم کرد و گفت دل کندن سخت ترین کار دنیاست
باید دل بِکنم
سرم را روی شانه اش گذاشتم وگفتم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_بعد از سال ها پیام داد « پشیمانم »
پیام را کپی کردم و فرستادم برای یک نفر
او فرستاد برای یک نفر دیگر
او فرستاد برای یک نفر دیگر ....
چقدر حال ما شبیه حال هم است
#حسین_حائریان
همه مشغول تبریک گفتن هستند
شیرینی را در دستم گرفته ام
از نوزاد می پرسم
دوست داری بزرگ شوی؟
عجیب گریه میکند
شیرینی را میگذارم سر جایش
به چشم های نوزاد نگاه می کنم یاد کودکی خودم می افتم
میگویم چقدر حال تو شبیه حال من است
_ چند کودک در حال دعوا هستند
چند نفری ریخته اند و یکنفر را می زنند
جدایشان میکنم
کودک کتک خورده را از زمین بلند میکنم می پرسم خوبی؟
میگوید نه درد دارم
لباس هایش را می تکانم و می گویم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_ سنگ صبور دوست قدیمی شده ام
میگوید همه چیز این روزها برایش تکراری ست
میگوید در این سال ها من فقط یکروز زندگیکرده ام
باقی روزا رو تکرار کردم
دهانم بسته است ولی در مغزم کسی می گوید
چقدر حال تو شبیه حال من است
_در تاکسی نشسته ام
پیرمردی کنارم نشسته
تلفن همراهش را نشانم می دهد و میگوید
پسرم نگاه کن ببین چه پیغامی می دهد
می گویم « حافظه اش پر شده است »
گوشی را نگاه می کنم و با پوزخند میگویم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_روی تیر چراغ برق محله آگهی ترحیمی ست
زنیمیان سال آگهی را می بیند و با گریه میگوید
وای خدا آرزو مُرد
یاد آرزوهای مُرده ی خودم می افتم و میگویم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_پدر بزرگخانه ی قدیمی اش را باید می فروخت
عصبی بود آن روزها
داشت خاطراتش را به اجبار جا می گذاشت
نگاهم کرد و گفت دل کندن سخت ترین کار دنیاست
باید دل بِکنم
سرم را روی شانه اش گذاشتم وگفتم
چقدر حال تو شبیه حال من است
_بعد از سال ها پیام داد « پشیمانم »
پیام را کپی کردم و فرستادم برای یک نفر
او فرستاد برای یک نفر دیگر
او فرستاد برای یک نفر دیگر ....
چقدر حال ما شبیه حال هم است
#حسین_حائریان
- ۴۱.۱k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط