کاش می شد در نیازم عشق را دعوت کنم

‌ ‌ کاش می شد در نیازم عشق را دعوت کنم ...
کاش می شد بهتر از آن با خدا صحبت کنم....

کاش می شد یک شب از شبهای عمرم با خدا
بی خیال از آب و نان در گوشه ای خلوت کنم....

کو مرادی، مرشدی یا خضرِ دانایی که من
همچو موسی مدتی در محضرش خدمت کنم...

تشنه ام من تشنه ی آبی که اسکندر نخورد
می رسم روزی به آن اما اگر همت کنم...

ترسم آخر مثل دل هایی که دورند از خدا
من به این دل مردگی های خودم عادت کنم...

باید امشب شوق رفتن در سرم پیدا شود
کوله بارم کو؟ که از "من " تا " خدا " هجرت کنم...
دیدگاه ها (۱۴)

دلتنگے میکنــــــــــم...ولـــــے حـــــق نـــــدارم بهانہ ب...

بی‌دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست غمِ دل با که توان گفت...

آسمان هم امشب حال و هوای دیگری دارد...انگار خوب از درد من با...

به نگاهی که مرا عاشق خود کرده، قسم .بایدامشب به غزلهای نگاهت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط