پارت سه
پارت سه
ی دفعه ی صدایی جیسو رو از افکارش بیرون کشید. صدای گریه بود، صدای گریه یه دختر که چون زانو هاشو بغل کرده بود صورتش دیده نمی شد. جیسو رفت به سمتش و به پشت اون دختر زد ولی اون دختر با عصبانیت و ترس جیسو رو به زمین پرتاب کرد.
جیسو
آییییییییی چته؟ چرا عصبی ای؟ چرا منو انداختی؟
دختر
تو کی هستی؟نزدیک من نیا
سمانه
دخترک بلند شد، سریع به سمت خیابون دوید که ی ماشین با سرعت به سمتش اومد و جیسو پرید و اون دختر و نجات داد
دختر
یکی نجاتم داد برگشتم به سمتش تا ببینم کیه که فهمیدم همون دختریه که هلش دادم تعجب کردم
جیسو
خیلی نگران بودم بلند شدم سریع رفتم کنارش بهش گفتم حالت خوبه؟ این چه کاریه آخه؟ من از چیزی نمی ترسم ولی الان نزدیک بود سکته کنم
دختر
(با هیجان) اولین بار بود یکی این برخورد رو باهام داشت و با اینکه منو نمی شناخت براش مهم بودم و نگرانم شده بود. عاااام آره من حالم خوبه ممنون که نجاتم دادی
جیسو
اگه میخوای تشکر کنی اسمتو بهم بگو
دختر
اسم من لالیسا ست و فامیلمم منوبان ولی همه لیسا صدام میزنن تو اسمت چیه؟
جیسو
اسمم جیسو و فامیلم کیم
سمانه
جیسو و لیسا با هم قدم زدن و در مورد چیزای مختلف بحث کردند و در اخر وقتی جیسو فهمید لیسا سختی زیادی کشیده و خونوادشو از دست داده و کسی رو نداره لیسا رو متقاعد کرد که بیاد و با اون زندگی کنه. درسته که جیسو ی برادر داشت ولی از وقتی برادرش ازدواج کرده بود جیسو ی خونه نزدیک خونه ی برادرش رهن کرده بود و اونجا تنها زندگی میکرد.
دو هفته بعد
جیسو
(با صدای بلند)لیسا تنبل خانوم بلند شو اگه امروزم مثل هرروز دیر بلند شی نمیتونی قبل از دانشگاه رفتن صبحونه بخوری. اگه همین جوری ادامه بدی ی وقت مریض میشی
لیسا
(با ذوق)اومدم دیگه. داشتم موهامو درست میکردم بیدار بودم .مرسی که نگرانی من مریض نشم. اونی جون خودمی دیگه
جیسو
این چه حرفیه وظیمه ناسلامتی من اونی تم (چشمک زد)
سمانه
هردو با خوشحالی و ذوقِ کلاس های دانشگاه صبحونه خوردن و دوباره راه افتادند به سمت دانشگاه. لیسا به جیسو قول داده بود که مثل اون درس بخونه تا با هم بتونن دنبال ی شغل خوب بگردن و توی این مدت با جیمین و رزی هم آشنا شده بود و جیمین رو اندازه ی برادر نداشته ی خودش دوست داشت.
لیسا
اونی کم کم داریم میرسیم میخوام ی چیزی ازت بپرسم قول میدی راستشو بگی؟
جیسو
اره قول میدم مگه تو این مدت از من دروغی شنیدی؟
لیسا
تو فقط با برادرت زندگی میکنی پس مادر و پدرت کجان؟
جیسو
مادر و پدر من خیلی آدمای مهربونی هستن و خیلی به من و برادرم اهمیت میدن اما....
اینو به درخواست عزیزترینم گذاشتم
لایک ۳۰
کامنت ۲۰
🔝🔝🔝واجب
چرا لایک نمی کنید؟
کامنتم بزار خب😬🥺
#army #Jinsoo #Rosmin #Liskook #bts #blackpink #blink #fanfick
ی دفعه ی صدایی جیسو رو از افکارش بیرون کشید. صدای گریه بود، صدای گریه یه دختر که چون زانو هاشو بغل کرده بود صورتش دیده نمی شد. جیسو رفت به سمتش و به پشت اون دختر زد ولی اون دختر با عصبانیت و ترس جیسو رو به زمین پرتاب کرد.
جیسو
آییییییییی چته؟ چرا عصبی ای؟ چرا منو انداختی؟
دختر
تو کی هستی؟نزدیک من نیا
سمانه
دخترک بلند شد، سریع به سمت خیابون دوید که ی ماشین با سرعت به سمتش اومد و جیسو پرید و اون دختر و نجات داد
دختر
یکی نجاتم داد برگشتم به سمتش تا ببینم کیه که فهمیدم همون دختریه که هلش دادم تعجب کردم
جیسو
خیلی نگران بودم بلند شدم سریع رفتم کنارش بهش گفتم حالت خوبه؟ این چه کاریه آخه؟ من از چیزی نمی ترسم ولی الان نزدیک بود سکته کنم
دختر
(با هیجان) اولین بار بود یکی این برخورد رو باهام داشت و با اینکه منو نمی شناخت براش مهم بودم و نگرانم شده بود. عاااام آره من حالم خوبه ممنون که نجاتم دادی
جیسو
اگه میخوای تشکر کنی اسمتو بهم بگو
دختر
اسم من لالیسا ست و فامیلمم منوبان ولی همه لیسا صدام میزنن تو اسمت چیه؟
جیسو
اسمم جیسو و فامیلم کیم
سمانه
جیسو و لیسا با هم قدم زدن و در مورد چیزای مختلف بحث کردند و در اخر وقتی جیسو فهمید لیسا سختی زیادی کشیده و خونوادشو از دست داده و کسی رو نداره لیسا رو متقاعد کرد که بیاد و با اون زندگی کنه. درسته که جیسو ی برادر داشت ولی از وقتی برادرش ازدواج کرده بود جیسو ی خونه نزدیک خونه ی برادرش رهن کرده بود و اونجا تنها زندگی میکرد.
دو هفته بعد
جیسو
(با صدای بلند)لیسا تنبل خانوم بلند شو اگه امروزم مثل هرروز دیر بلند شی نمیتونی قبل از دانشگاه رفتن صبحونه بخوری. اگه همین جوری ادامه بدی ی وقت مریض میشی
لیسا
(با ذوق)اومدم دیگه. داشتم موهامو درست میکردم بیدار بودم .مرسی که نگرانی من مریض نشم. اونی جون خودمی دیگه
جیسو
این چه حرفیه وظیمه ناسلامتی من اونی تم (چشمک زد)
سمانه
هردو با خوشحالی و ذوقِ کلاس های دانشگاه صبحونه خوردن و دوباره راه افتادند به سمت دانشگاه. لیسا به جیسو قول داده بود که مثل اون درس بخونه تا با هم بتونن دنبال ی شغل خوب بگردن و توی این مدت با جیمین و رزی هم آشنا شده بود و جیمین رو اندازه ی برادر نداشته ی خودش دوست داشت.
لیسا
اونی کم کم داریم میرسیم میخوام ی چیزی ازت بپرسم قول میدی راستشو بگی؟
جیسو
اره قول میدم مگه تو این مدت از من دروغی شنیدی؟
لیسا
تو فقط با برادرت زندگی میکنی پس مادر و پدرت کجان؟
جیسو
مادر و پدر من خیلی آدمای مهربونی هستن و خیلی به من و برادرم اهمیت میدن اما....
اینو به درخواست عزیزترینم گذاشتم
لایک ۳۰
کامنت ۲۰
🔝🔝🔝واجب
چرا لایک نمی کنید؟
کامنتم بزار خب😬🥺
#army #Jinsoo #Rosmin #Liskook #bts #blackpink #blink #fanfick
۱۱.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.