پارت چهار
پارت چهار
اما اونا به دلایلی که بهم نگفتند منو برادرم رو به این شهر فرستادند و خودشون همون جا موندند. در واقع پدرم من مدیر عامل یکی از شرکت های پترو شیمی بزرگه و مادرم حسابدار ی شرکته.
لیسا
اهان پس زندگی خوبی داشتی
جیسو
اره تا حدودی ولی پدرم بیشتر اوقات سرکاره و وقت هایی که خونه بود ی موضوعی نگرانش میکرد و مادرمم که همیشه هوامو داشت. اما من برادرمو داشتم که در نبود پدرم ازم مواظبت کنه و هوامو داشته باشی
لیسا
اوه پس حق داشتی غیرتی بشی وقتی رزی با جیمین ازدواج کرده(لبخند شیطانی زد)
جیسو
(با لبخند ریز)اما من مشکلی نداشتم من رزی رو سه ساله که میشناسم و خیلی دوسش دارم فقط از اینکه بهم نگفته بود برادرمو دوست داره ناراحت شدم اما میدونی چیه من از رزی پیش داداشم خیلی تعریف و تمجید میکردم چون خیلی دوس داشتم زن داداشم بشه. البته که برادر دیگه ای ندارم که تو بشی زنش(با لبخند خیبث)
لیسا
یااااا جیسو شی مواظب باش چی میگه به این راحتیا نمی تونی ازم جدا شی🥺🥰
سمانه
لیسا جیسو رو از پشت بغل کرد و به راهشون ادامه دادن.
رزی
(با صدای بلند)جیمین شی جیمین شی
جیمین
چیشده؟
رزی
بیا اینجا اخبار داره راجب پدرت حرف میزنه
سمانه
جیمین با حالت دو اومد و صدا رو بلند کرد.
امروز مجرمی که خانواده مدیر عامل یکی از بزرگترین شرکت های پترو شیمی کشور را تهدید به مرگ کرده بود دستگیر شد. این مجرم که سه سال است با تهدید به قتل خانواده آقای کیم زندگی ایشان را تبدیل به کابوس کرده،امروز در نزدیکی منزل آقای کیم سعی کرد تا با ماشین ایشان را به قتل برساند که خوشبختانه موفق نشد.
جیمین و رزی هردو شوکه به هم نگاه میکردند.
جیمین(با وحشت)
رزی نه من نه تو هیچ کدوممون نباید...
لایک ۳۵
کامنت ۲۰
واجب🔝🔝🔝
لایک نمیکنی گلم؟
فالو کن عزیز بک میدم
کامنت چی پس؟☹
#army #Jinsoo #Rosmin #Liskook #bts #blink #blackpink #blink_army #fanfick
اما اونا به دلایلی که بهم نگفتند منو برادرم رو به این شهر فرستادند و خودشون همون جا موندند. در واقع پدرم من مدیر عامل یکی از شرکت های پترو شیمی بزرگه و مادرم حسابدار ی شرکته.
لیسا
اهان پس زندگی خوبی داشتی
جیسو
اره تا حدودی ولی پدرم بیشتر اوقات سرکاره و وقت هایی که خونه بود ی موضوعی نگرانش میکرد و مادرمم که همیشه هوامو داشت. اما من برادرمو داشتم که در نبود پدرم ازم مواظبت کنه و هوامو داشته باشی
لیسا
اوه پس حق داشتی غیرتی بشی وقتی رزی با جیمین ازدواج کرده(لبخند شیطانی زد)
جیسو
(با لبخند ریز)اما من مشکلی نداشتم من رزی رو سه ساله که میشناسم و خیلی دوسش دارم فقط از اینکه بهم نگفته بود برادرمو دوست داره ناراحت شدم اما میدونی چیه من از رزی پیش داداشم خیلی تعریف و تمجید میکردم چون خیلی دوس داشتم زن داداشم بشه. البته که برادر دیگه ای ندارم که تو بشی زنش(با لبخند خیبث)
لیسا
یااااا جیسو شی مواظب باش چی میگه به این راحتیا نمی تونی ازم جدا شی🥺🥰
سمانه
لیسا جیسو رو از پشت بغل کرد و به راهشون ادامه دادن.
رزی
(با صدای بلند)جیمین شی جیمین شی
جیمین
چیشده؟
رزی
بیا اینجا اخبار داره راجب پدرت حرف میزنه
سمانه
جیمین با حالت دو اومد و صدا رو بلند کرد.
امروز مجرمی که خانواده مدیر عامل یکی از بزرگترین شرکت های پترو شیمی کشور را تهدید به مرگ کرده بود دستگیر شد. این مجرم که سه سال است با تهدید به قتل خانواده آقای کیم زندگی ایشان را تبدیل به کابوس کرده،امروز در نزدیکی منزل آقای کیم سعی کرد تا با ماشین ایشان را به قتل برساند که خوشبختانه موفق نشد.
جیمین و رزی هردو شوکه به هم نگاه میکردند.
جیمین(با وحشت)
رزی نه من نه تو هیچ کدوممون نباید...
لایک ۳۵
کامنت ۲۰
واجب🔝🔝🔝
لایک نمیکنی گلم؟
فالو کن عزیز بک میدم
کامنت چی پس؟☹
#army #Jinsoo #Rosmin #Liskook #bts #blink #blackpink #blink_army #fanfick
۱۵.۵k
۱۸ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.