رمان شب مافیایی👽
رمان شب مافیایی👽
😈پارت دوم😈
میخواستم به چان خبر بدم که همه جا امنه، دستم رو رو دسته در گذاشتم ولی از باز کردنش منصرف شدم
_ لعنتییییی
با نعره ای که چانیوله کشید سر جام خشک شدم و بعد از چند ثانیه صدای شکستن شیشه توی گوشم پیچید.
_ برو و تعقیبش کن و اطلاعاتش رو به دست بیار، اگه کارتو خوب انجام ندی خودم میکشمت کریس.
_ چشم
اونا داشتن در باره کی حرف میزدن
تصمیم گرفتم برم و بیشتر از این فالوش واینستم چون اگه چان میفهمید قطعا مرگم حتمی بود.
پایین پله ها نشستم و گوشیم رو برداشتم، 10 تماس بی پاسخ از لونا داشتم، پیامشو باز کردمو خوندم:
_ بک کجایی امروز روز خاصیه
امروز چه روزی بود؟
هرچی فکر کردم یادم نمیومد
بلند شدم و از مخفیگاه زدم بیرون تا باهاش تماس بگیرم.
_الو؟
_ سلام عزیزم خوبی؟
_ بک کجایی دلم واست تنگ شده!
_ عزیزم من تا یک ساعت دیگه خودمو می رسونم
_ بک امروز روز خاصیه زود بیا!
_ ها امروز مگه چه روزیه؟
_ اولین سالگرد نامزدی مونه😐
_ اخ ببخشید یادم رفته بود.
_ منتظرم زود بیا
_ اوکی
😈پارت دوم😈
میخواستم به چان خبر بدم که همه جا امنه، دستم رو رو دسته در گذاشتم ولی از باز کردنش منصرف شدم
_ لعنتییییی
با نعره ای که چانیوله کشید سر جام خشک شدم و بعد از چند ثانیه صدای شکستن شیشه توی گوشم پیچید.
_ برو و تعقیبش کن و اطلاعاتش رو به دست بیار، اگه کارتو خوب انجام ندی خودم میکشمت کریس.
_ چشم
اونا داشتن در باره کی حرف میزدن
تصمیم گرفتم برم و بیشتر از این فالوش واینستم چون اگه چان میفهمید قطعا مرگم حتمی بود.
پایین پله ها نشستم و گوشیم رو برداشتم، 10 تماس بی پاسخ از لونا داشتم، پیامشو باز کردمو خوندم:
_ بک کجایی امروز روز خاصیه
امروز چه روزی بود؟
هرچی فکر کردم یادم نمیومد
بلند شدم و از مخفیگاه زدم بیرون تا باهاش تماس بگیرم.
_الو؟
_ سلام عزیزم خوبی؟
_ بک کجایی دلم واست تنگ شده!
_ عزیزم من تا یک ساعت دیگه خودمو می رسونم
_ بک امروز روز خاصیه زود بیا!
_ ها امروز مگه چه روزیه؟
_ اولین سالگرد نامزدی مونه😐
_ اخ ببخشید یادم رفته بود.
_ منتظرم زود بیا
_ اوکی
۶.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.