رمان شب مافیایی
رمان شب مافیایی
😈پارت سوم😈
بعد از قطع کردن تلفن رفتم تا لباسام رو بپوشم.
یه هودی کیوت سفید که روش دوتا چشم که یکیش بسته بود یکی باز تنم کردم و شلوارک لیم که تقریبا تا وسط رون هام میومد و زیر هودیم گم میشد رو پام کردم.
................ .....
رفتم سمت اتاق چان و در زدم
_ بیا تو
در و باز کردم و وارد اتاق شدم.
چانیول روی صندلیش نشسته بود و پاهاش رو روی میز رو هم گذاشته بود و سیگار میکشید.
من به بوی سیگار حساس بودم ولی تحمل کردم.
_ چیزی شده؟
_ اممم قربان می واسم یه کاری پیش اومده ،اگه میشه میخوام برم خونه
چانیول سیگارش رو خاموش کرد و گفت :
_ این چند وقت زیاد میری خونه، حس میکنم داری چیزی رو ازم مخفی میکنی!
با این حرفش قلبم شروع به تند زدن کرد.
اگه بهش میگفتم نامزد دارم و نامزد من وارد این ماجرا میکردم شاید اتفاقی واست میوفتاد.
_ چیشد ساکت شدی؟
دستم و مشت کردم و هرچی فکر کردم چطوری بدون ضایع بازی دست به سرش کنم چیزی به ذهنم نرسید.
چانیول بلند شد و اومد سمتم
و وایستاد جلوم یکم بهم نگاه کرد و بعد یک پوزخند زد
_ مادرم زیاد حالش خوب نیست باید حداقل هفته ای یک بار بهش سر بزنم.
با این حرفم شاید میتونستم از دستش در برم
چانیول پوزخندش عمیق تر شد و یک قدم اومد جلو با هر قدم مش میرفتم عقب که از شانس گندم با در بر خورد کردم.
چانیول گی بود و شاید اینجا باهاش بودن برام خطر داشت.
پارت بعد به شرط 30 لایک...
منتظر بقیه ی رمان باشید کیوتا😘
😈پارت سوم😈
بعد از قطع کردن تلفن رفتم تا لباسام رو بپوشم.
یه هودی کیوت سفید که روش دوتا چشم که یکیش بسته بود یکی باز تنم کردم و شلوارک لیم که تقریبا تا وسط رون هام میومد و زیر هودیم گم میشد رو پام کردم.
................ .....
رفتم سمت اتاق چان و در زدم
_ بیا تو
در و باز کردم و وارد اتاق شدم.
چانیول روی صندلیش نشسته بود و پاهاش رو روی میز رو هم گذاشته بود و سیگار میکشید.
من به بوی سیگار حساس بودم ولی تحمل کردم.
_ چیزی شده؟
_ اممم قربان می واسم یه کاری پیش اومده ،اگه میشه میخوام برم خونه
چانیول سیگارش رو خاموش کرد و گفت :
_ این چند وقت زیاد میری خونه، حس میکنم داری چیزی رو ازم مخفی میکنی!
با این حرفش قلبم شروع به تند زدن کرد.
اگه بهش میگفتم نامزد دارم و نامزد من وارد این ماجرا میکردم شاید اتفاقی واست میوفتاد.
_ چیشد ساکت شدی؟
دستم و مشت کردم و هرچی فکر کردم چطوری بدون ضایع بازی دست به سرش کنم چیزی به ذهنم نرسید.
چانیول بلند شد و اومد سمتم
و وایستاد جلوم یکم بهم نگاه کرد و بعد یک پوزخند زد
_ مادرم زیاد حالش خوب نیست باید حداقل هفته ای یک بار بهش سر بزنم.
با این حرفم شاید میتونستم از دستش در برم
چانیول پوزخندش عمیق تر شد و یک قدم اومد جلو با هر قدم مش میرفتم عقب که از شانس گندم با در بر خورد کردم.
چانیول گی بود و شاید اینجا باهاش بودن برام خطر داشت.
پارت بعد به شرط 30 لایک...
منتظر بقیه ی رمان باشید کیوتا😘
۵.۸k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.