برگردیم...
برگردیم...
برگردیم به همان روزگار که کنار جوی آب
دنبال بچه لاکپشتها میگشتیم
و روی برگهای درخت، دنبال کرمهای ابریشم...
برگردیم به همان روزگار که کفشدوزکها را
روی سرانگشتان کوچکمان مینشاندیم
و برایشان شعر میخواندیم
که دنبال قاصدکها میدویدیم
و در گوش آنها آرزوهامان را زمزمه میکردیم
همانروزها که آرام و ساکت گوشهی باغ مینشستیم
تا شاپرکهای بهاری روی موهای ما اطراق کنند
همان روزها که فکر میکردیم زبان پروانهها را میفهمیم...
برگردیم به همان روزها که بهار میشد
و با شکوفههای گیلاس، میشکفتیم
که زمین خوردنها اینقدر جدی نبود
که زانوهامان زخمی میشد
اما با تمام درد، میخندیدیم
بلند میشدیم و ادامه میدادیم
که سقف آرزوهامان
دوچرخه و عروسک و ماشین کوکی و شکلات بود
برگردیم به روزهای سبزتر
به بارانهای حیاط خانهی پدری خیس شویم
باران از موهامان چکه کند
و لبخندزنان زیر درخت انگورگوشهی حیاط، پناه بگیریم...
برگردیم به همان روزگار که کنار جوی آب
دنبال بچه لاکپشتها میگشتیم
و روی برگهای درخت، دنبال کرمهای ابریشم...
برگردیم به همان روزگار که کفشدوزکها را
روی سرانگشتان کوچکمان مینشاندیم
و برایشان شعر میخواندیم
که دنبال قاصدکها میدویدیم
و در گوش آنها آرزوهامان را زمزمه میکردیم
همانروزها که آرام و ساکت گوشهی باغ مینشستیم
تا شاپرکهای بهاری روی موهای ما اطراق کنند
همان روزها که فکر میکردیم زبان پروانهها را میفهمیم...
برگردیم به همان روزها که بهار میشد
و با شکوفههای گیلاس، میشکفتیم
که زمین خوردنها اینقدر جدی نبود
که زانوهامان زخمی میشد
اما با تمام درد، میخندیدیم
بلند میشدیم و ادامه میدادیم
که سقف آرزوهامان
دوچرخه و عروسک و ماشین کوکی و شکلات بود
برگردیم به روزهای سبزتر
به بارانهای حیاط خانهی پدری خیس شویم
باران از موهامان چکه کند
و لبخندزنان زیر درخت انگورگوشهی حیاط، پناه بگیریم...
۷۲۵
۰۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.