مهرت را به دست نسیم خواهم سپرد
مهرت را به دست نسیم خواهم سپرد...
تا تورا
کوچه به کوچه
شهر به شهر
در هوا بریزد....
مردم تورا ببویند
و
ببالند....
یا به دست رود خواهم سپرد...
تا بخرامد از میان جنگلی
و
برویاند از مهرت
زندگانی ها را...
شاید تورا به دست نور،بسپرم....
به دست نور دم صبح...
لطیف و آرام...
تو را بردارد
و
بر دیده های آدمیان بپاشد...
باشد که
در تمام چشم ها
تو را
ببینم....
تو بگو...
تو را به دست که بسپارم...
تا تورا به همه نشان دهد
تا بدانند
عیب زلیخا گرفتن
از ندیدن
یوسف
است.
ز_خواجه زاده
تا تورا
کوچه به کوچه
شهر به شهر
در هوا بریزد....
مردم تورا ببویند
و
ببالند....
یا به دست رود خواهم سپرد...
تا بخرامد از میان جنگلی
و
برویاند از مهرت
زندگانی ها را...
شاید تورا به دست نور،بسپرم....
به دست نور دم صبح...
لطیف و آرام...
تو را بردارد
و
بر دیده های آدمیان بپاشد...
باشد که
در تمام چشم ها
تو را
ببینم....
تو بگو...
تو را به دست که بسپارم...
تا تورا به همه نشان دهد
تا بدانند
عیب زلیخا گرفتن
از ندیدن
یوسف
است.
ز_خواجه زاده
- ۵۳۲
- ۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط