P
P¹³
مامان: بابا ول کنید این داماد بزرگ مارو
جین : ممنونم مامان جان دیدی به من گفت داماد بزرگ وایی
+ چیه زوق کردی
جین: آره داماد کوچیکه
همه : 😂😂
مامان: بیاید دیگه ساعت ۸ اینا باید ۱۰ توی فرودگاه باشند
بعد شام
جینی : تینا تو از کیتی خبر نداری
- نه فقط توی نامزدی دیدنش حالشم خیلی خوب نبود
+ منم کوک رو دیدم ازش پرسیدم اما گفت چیزی نیست
- ولی تو بازم بپرس
+ باشه
جین : خوب تینا خانم و آقا تهیونگ برید لباساتون رو عوض کنید
- آره پاشو میرسم یک ربع به ۹
+ بریم
لباس عوض کردیم قرار شد جین و جیمین مارو برسونن فرودگاه از همه خداحافظی کردیم
۲۰ دقیقه بعد
- خوب داداشی و بردار شوهر عزیزم خدانگهدار
جین: تهیونگ عموم نکنی
+ وای باشه مارو سرویس کردین شماها
جیمین: خوب برید دیگه دیرتون میشه
- خداحافظ
جین و جیمین: خداحافظ برید
رفتیم نشستیم توی هواپیما انتضار داشتم که صندلی بغل هم برامون گرفته باشن و منم خوابم برد
ویو تهیونگ
خوابش برد سرش هی این ور اون ور میرفت که نزدیک بود سرش بخوره یه پنجره با دست گرفتمش و گذاشتمش رو شونه خودم
ویو تینا
+ بیدار شو رسیدیم
- ها بزار بخوابم فقط یه زره دیگه
+ ما الان ۲۰ دقیقه است که منتظریم شما بیدارشی
- چی ۲۰ دقیقه
+ بله ۲۰ دقیقه حالا بیدارشو تا مهمان دار نیومده
از هواپیما پیاده شدیم و رفتیم کار های بیلط رو کردیم
- الان یه سوال ما خرید عروسی رو چطوری انجام بدیم
+ اینجا خرید میکنیم
- آهان
رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم هتل وارد هتل که شدیم فهمیدیم که پدر برای من و تهیونگ از قبل اینجا اتاق گرفته بوده وای یعنی از الان باید توی یک اتاق باهم بخوابیم
دهن این زنگی
رفتیم توی اتاق آقا رفت حمام منم لباس سامون رو از توی چمدون جا به جا کردم آقا از حمام آمد بیرون رفت خوابید وقتی خیالم راحت شد که خوابه لباس برداشتم رفتم حمام چون توی هواپیما خوابیده بودم خوابم نیومد برای همین وقتی از حمام بیرون آمدم رفتم روی تخت نشستم پتو رو روی پاهام انداختم به تاج تخت تکیه دادم و با گوشیم اول به جین و جیمین پیام دادم که ما رسیدیم که به خانواده هامون اطلاع بدن بعد گوشیم رو خاموش کردم یه نگاه بهش کردم یعنی تو واقعا مافیای آخه اصلا بهت نمیخوره دلم میخواد انقدر تو بغلش گریه کنم که توی همون بغل بمیرم همون تور کن فکر میکردم و بهش نگاه میکردم اوف کشیدم و آمدم به پشت بهش بخوابم که یهو.......
ادامه دارد......
مامان: بابا ول کنید این داماد بزرگ مارو
جین : ممنونم مامان جان دیدی به من گفت داماد بزرگ وایی
+ چیه زوق کردی
جین: آره داماد کوچیکه
همه : 😂😂
مامان: بیاید دیگه ساعت ۸ اینا باید ۱۰ توی فرودگاه باشند
بعد شام
جینی : تینا تو از کیتی خبر نداری
- نه فقط توی نامزدی دیدنش حالشم خیلی خوب نبود
+ منم کوک رو دیدم ازش پرسیدم اما گفت چیزی نیست
- ولی تو بازم بپرس
+ باشه
جین : خوب تینا خانم و آقا تهیونگ برید لباساتون رو عوض کنید
- آره پاشو میرسم یک ربع به ۹
+ بریم
لباس عوض کردیم قرار شد جین و جیمین مارو برسونن فرودگاه از همه خداحافظی کردیم
۲۰ دقیقه بعد
- خوب داداشی و بردار شوهر عزیزم خدانگهدار
جین: تهیونگ عموم نکنی
+ وای باشه مارو سرویس کردین شماها
جیمین: خوب برید دیگه دیرتون میشه
- خداحافظ
جین و جیمین: خداحافظ برید
رفتیم نشستیم توی هواپیما انتضار داشتم که صندلی بغل هم برامون گرفته باشن و منم خوابم برد
ویو تهیونگ
خوابش برد سرش هی این ور اون ور میرفت که نزدیک بود سرش بخوره یه پنجره با دست گرفتمش و گذاشتمش رو شونه خودم
ویو تینا
+ بیدار شو رسیدیم
- ها بزار بخوابم فقط یه زره دیگه
+ ما الان ۲۰ دقیقه است که منتظریم شما بیدارشی
- چی ۲۰ دقیقه
+ بله ۲۰ دقیقه حالا بیدارشو تا مهمان دار نیومده
از هواپیما پیاده شدیم و رفتیم کار های بیلط رو کردیم
- الان یه سوال ما خرید عروسی رو چطوری انجام بدیم
+ اینجا خرید میکنیم
- آهان
رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم هتل وارد هتل که شدیم فهمیدیم که پدر برای من و تهیونگ از قبل اینجا اتاق گرفته بوده وای یعنی از الان باید توی یک اتاق باهم بخوابیم
دهن این زنگی
رفتیم توی اتاق آقا رفت حمام منم لباس سامون رو از توی چمدون جا به جا کردم آقا از حمام آمد بیرون رفت خوابید وقتی خیالم راحت شد که خوابه لباس برداشتم رفتم حمام چون توی هواپیما خوابیده بودم خوابم نیومد برای همین وقتی از حمام بیرون آمدم رفتم روی تخت نشستم پتو رو روی پاهام انداختم به تاج تخت تکیه دادم و با گوشیم اول به جین و جیمین پیام دادم که ما رسیدیم که به خانواده هامون اطلاع بدن بعد گوشیم رو خاموش کردم یه نگاه بهش کردم یعنی تو واقعا مافیای آخه اصلا بهت نمیخوره دلم میخواد انقدر تو بغلش گریه کنم که توی همون بغل بمیرم همون تور کن فکر میکردم و بهش نگاه میکردم اوف کشیدم و آمدم به پشت بهش بخوابم که یهو.......
ادامه دارد......
- ۶.۳k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط