$اپااا ات شی قراره مامانم بشه *ذوق زیاد
$اپااا ات شی قراره مامانم بشه *ذوق زیاد
_چی چینجا
+اوهوم
_ات رو بغل کردم
_ی دنیا ازت ممنونم
+لبخند زدم و لپشو بوس کردم
_با بهت نگاش میکردم
+چی شدی یهو
_هی.هیچی من دیگه برم پیش دایون
*پرش زمانی فردا °ظهر°
ادمین
ته از مین جدا شد و با ات عقد کردن و زندگی بسیار خوبی داشتن تا
20 سال بعد
$اپا من دوسش دارم و چند ماهه با همیم
_اون پسره اون زنیکه ی هرزست نمیتونی باهاش ازدواج کنی
$اما
_اما نداره گوشیتو بده
$چرا
_تا ی مدت گوشیت دست من میمونه
یوهی ویو
گوشیو دادم و رفتم با و گریه میکردم درو قفل کردم
که صدایی اومد
+دخترم درو باز کن
$نمیخوام *گریه
+میخوام باهات حرف بزنم
$هق باشه
درو باز کردم مامانم اومد تو
درو بست
پیشم نشست و گفت
+تو واقعا دوسش داری
$اره..هق اره اوما
+با بابات حرف میزنم
+ادرس خونشو بده
$چ.چرا
+میخوام دعوتش کنم
اگه بابات ببینه که عوض شده شاید موافقت کرد منم باهاش حرف میزنم
$بغلش کردم..تو خیلی خوبی اوما *گریه
+باشه حالا دیگه گریه نکن باشه
سرمو تکون دادم
ادرسو دادم قرار شد مامانم فردا بره
ات ویو
رفتم تو اتاق ته
+عزیزم
_چیشده
+میخوام بگم که
_شاید عوض شده باشه
+اره
_نه اون عوض نشده
+فردا میارمش اینجا
_هوفف من در مقابل تو کم میارم برو بیرون فردا تصمیم میگیرم
+باشه
رفتم بیرون
رفتم پیش دایون
+عزیزم چته داری چیکار میکنی
÷اوما چرا ازوقتی اون اومده همش به اون اهمیت میدی انگار من دخترت نیستم*گریه
+عزیزم این چه حرفیه
اروم بهش گفتم
+اون مادر نداره من جای مادرو براش گرفتم اون مادرش ولش کرده
و پیش مادرش نیست
ولی تو بچه ی واقعیه منی تو وجودمی
چرا اینو میگی
÷چینجا
+اره گلم
+راستی اون پسره کی بود دیروز تو کافه
÷اممم
+دوسش داری
÷ا.اره
+کی اینقدر بزرگ شدی که میخوای ازدواج کنی
*فردا
یوجین رو اوردم
پسر خوبی بود
ته رو صدا کردم و اومد پایین
ته ویو
یکم باهم صحبت کردیم انگار عوض شده بود
_باید بریم تو اتاق خصوصی حرف بزنیم
€چشم
ات ویو
رفتم تو اتاق یوهی
$اوما چیشده
+یوجین رو اوردم با بابات دارن حرف میزنن
$چییی تو بهترین مادر دنیاییی*ذوق
دایون هم اومد پیشمون
*چند مین بعد
_ات، یوهی بیاین پایین
باهم رفتیم پایین
_من موافقت میکنم فقط ی تار مو از سر دخترم کم شه یا بشنوم اذیتش میکنی یا با صورت گریون بیاد خونه روزگارتو سیاه میکنم
€قول میدم خوشبختش کنم
_خیل خب پس اخر هفته عروسیه
$ممنون اپا
دو سال بعد
ات ویو
یوهی و دایون ازدواج کردم و بچه دارن
زندگیمون خیلی خوبه ی عمارت بزرگ داریم که هممون توشیم
هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر خوشبخت شم
𝕋ℍ𝔼 𝔼ℕ𝔻
این فیک هم بلاخره تمام🙂❤
_چی چینجا
+اوهوم
_ات رو بغل کردم
_ی دنیا ازت ممنونم
+لبخند زدم و لپشو بوس کردم
_با بهت نگاش میکردم
+چی شدی یهو
_هی.هیچی من دیگه برم پیش دایون
*پرش زمانی فردا °ظهر°
ادمین
ته از مین جدا شد و با ات عقد کردن و زندگی بسیار خوبی داشتن تا
20 سال بعد
$اپا من دوسش دارم و چند ماهه با همیم
_اون پسره اون زنیکه ی هرزست نمیتونی باهاش ازدواج کنی
$اما
_اما نداره گوشیتو بده
$چرا
_تا ی مدت گوشیت دست من میمونه
یوهی ویو
گوشیو دادم و رفتم با و گریه میکردم درو قفل کردم
که صدایی اومد
+دخترم درو باز کن
$نمیخوام *گریه
+میخوام باهات حرف بزنم
$هق باشه
درو باز کردم مامانم اومد تو
درو بست
پیشم نشست و گفت
+تو واقعا دوسش داری
$اره..هق اره اوما
+با بابات حرف میزنم
+ادرس خونشو بده
$چ.چرا
+میخوام دعوتش کنم
اگه بابات ببینه که عوض شده شاید موافقت کرد منم باهاش حرف میزنم
$بغلش کردم..تو خیلی خوبی اوما *گریه
+باشه حالا دیگه گریه نکن باشه
سرمو تکون دادم
ادرسو دادم قرار شد مامانم فردا بره
ات ویو
رفتم تو اتاق ته
+عزیزم
_چیشده
+میخوام بگم که
_شاید عوض شده باشه
+اره
_نه اون عوض نشده
+فردا میارمش اینجا
_هوفف من در مقابل تو کم میارم برو بیرون فردا تصمیم میگیرم
+باشه
رفتم بیرون
رفتم پیش دایون
+عزیزم چته داری چیکار میکنی
÷اوما چرا ازوقتی اون اومده همش به اون اهمیت میدی انگار من دخترت نیستم*گریه
+عزیزم این چه حرفیه
اروم بهش گفتم
+اون مادر نداره من جای مادرو براش گرفتم اون مادرش ولش کرده
و پیش مادرش نیست
ولی تو بچه ی واقعیه منی تو وجودمی
چرا اینو میگی
÷چینجا
+اره گلم
+راستی اون پسره کی بود دیروز تو کافه
÷اممم
+دوسش داری
÷ا.اره
+کی اینقدر بزرگ شدی که میخوای ازدواج کنی
*فردا
یوجین رو اوردم
پسر خوبی بود
ته رو صدا کردم و اومد پایین
ته ویو
یکم باهم صحبت کردیم انگار عوض شده بود
_باید بریم تو اتاق خصوصی حرف بزنیم
€چشم
ات ویو
رفتم تو اتاق یوهی
$اوما چیشده
+یوجین رو اوردم با بابات دارن حرف میزنن
$چییی تو بهترین مادر دنیاییی*ذوق
دایون هم اومد پیشمون
*چند مین بعد
_ات، یوهی بیاین پایین
باهم رفتیم پایین
_من موافقت میکنم فقط ی تار مو از سر دخترم کم شه یا بشنوم اذیتش میکنی یا با صورت گریون بیاد خونه روزگارتو سیاه میکنم
€قول میدم خوشبختش کنم
_خیل خب پس اخر هفته عروسیه
$ممنون اپا
دو سال بعد
ات ویو
یوهی و دایون ازدواج کردم و بچه دارن
زندگیمون خیلی خوبه ی عمارت بزرگ داریم که هممون توشیم
هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر خوشبخت شم
𝕋ℍ𝔼 𝔼ℕ𝔻
این فیک هم بلاخره تمام🙂❤
۳۴.۷k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.