𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P⁴
کوک«خیلی کیوت شده بود.......اون پوست سفیدش......لبای سرخش......چشماش.....بینی کوچیکش و موهای بلندش......ترکیب خیلی خوبی بود.......مشغول ناهار شدیم......من و ته تصمیم داشتیم اون رو وارد باندمون کنیم......بشه زیر دست خودمون.....امروز تصمیم گرفتم ببینم مبارزه و کار با کامپیوترش و استفاده از سلاح هاش چطوره.......همه مون توی پذیرایی نشسته بودیم......ته تو گوشی بود......ا.تم تلویزیون نگاه میکرد«ا.ت
ا.ت«بله
کوک«برو حاضر شو
ا.ت«برای چی کجا میریم؟
کوک«میفهمی فقط یه دست لباس راحتم بردار
ا.ت«باشه.......بلند شدم رفتم اتاقم.......کل لباسا رو گشتم و یه دست لباس برای رفتم و یه دست راحتی برداشتم.......لباس راحتی هارو توی کوله اونجا گذاشتم......موهامو بافتم.....یه آرایش ملایم کردم و رفتم پایین
کوک«وقتی اومد پایین انگار همون ا.ت چند دقیقه پیش نبود......خیلی جذاب شده بود......سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت سالن تمرینمون .......
ته«از اینکه قراره ا.ت همکارمون بشه خیلی خوشحال بودم......مطمئنم همه باندها از جمله الماس سیاه،روشن تاریک،black white و....تلاش میکنن تا بدستش بیارن.......من و ا.ت و کوک پشت نشسته بودیم.........ا.تم وسطمون بود.......کلی راه مونده بود به سالن تمرینی که داشتیم
ا.ت«خیلی خوابم میومد.......چشمام دیگه باز نمیموند......منم از فرصت استفاده کردم و خوابیدم
کوک«بعد چند لحظه احساس سنگینی شونه چپم بهم دست داد.......وقتی نگاه کردم دیدم ا.ت بود......حتما خستس.......منم چیزی بهش نگفتم و خوابید.......بعد یه مدتی رسیدیم......دیدم هنوز ا.ت خوابه.......منم برآید بغلش کردم و بردم گذاشتمش تو .........روی صندلی گذاشتمش رو سعی کردم بیدارش کنم.......«هی....ا.ت .......ا.ت ......بیدار شو کار داریم
ا.ت«در خواب نازم به سر میبردم که با صدا زدنا و تکون دادنای فردی بیدار شدم........کوک بود که منو سعی داشت بیدا کنه«چیه......بزار بخوابم*خوابالو خوابالو
کوک«به این همه کیوتیش خندم گرفت«بسه دیگه الان وقت تمرینه
ا.ت«چه تمرینی؟
کوک«دفاع و حمله و کلی کار دیگه
ا.ت«نمیشد بندازی یه وقت دیگه؟
کوک«نه
ا.ت«چراااااااااا
کوک«همینه که هست بلند شو لباس عوض کن بیا بریم
لایک ۶۰
کامنت ۱۰۰
P⁴
کوک«خیلی کیوت شده بود.......اون پوست سفیدش......لبای سرخش......چشماش.....بینی کوچیکش و موهای بلندش......ترکیب خیلی خوبی بود.......مشغول ناهار شدیم......من و ته تصمیم داشتیم اون رو وارد باندمون کنیم......بشه زیر دست خودمون.....امروز تصمیم گرفتم ببینم مبارزه و کار با کامپیوترش و استفاده از سلاح هاش چطوره.......همه مون توی پذیرایی نشسته بودیم......ته تو گوشی بود......ا.تم تلویزیون نگاه میکرد«ا.ت
ا.ت«بله
کوک«برو حاضر شو
ا.ت«برای چی کجا میریم؟
کوک«میفهمی فقط یه دست لباس راحتم بردار
ا.ت«باشه.......بلند شدم رفتم اتاقم.......کل لباسا رو گشتم و یه دست لباس برای رفتم و یه دست راحتی برداشتم.......لباس راحتی هارو توی کوله اونجا گذاشتم......موهامو بافتم.....یه آرایش ملایم کردم و رفتم پایین
کوک«وقتی اومد پایین انگار همون ا.ت چند دقیقه پیش نبود......خیلی جذاب شده بود......سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت سالن تمرینمون .......
ته«از اینکه قراره ا.ت همکارمون بشه خیلی خوشحال بودم......مطمئنم همه باندها از جمله الماس سیاه،روشن تاریک،black white و....تلاش میکنن تا بدستش بیارن.......من و ا.ت و کوک پشت نشسته بودیم.........ا.تم وسطمون بود.......کلی راه مونده بود به سالن تمرینی که داشتیم
ا.ت«خیلی خوابم میومد.......چشمام دیگه باز نمیموند......منم از فرصت استفاده کردم و خوابیدم
کوک«بعد چند لحظه احساس سنگینی شونه چپم بهم دست داد.......وقتی نگاه کردم دیدم ا.ت بود......حتما خستس.......منم چیزی بهش نگفتم و خوابید.......بعد یه مدتی رسیدیم......دیدم هنوز ا.ت خوابه.......منم برآید بغلش کردم و بردم گذاشتمش تو .........روی صندلی گذاشتمش رو سعی کردم بیدارش کنم.......«هی....ا.ت .......ا.ت ......بیدار شو کار داریم
ا.ت«در خواب نازم به سر میبردم که با صدا زدنا و تکون دادنای فردی بیدار شدم........کوک بود که منو سعی داشت بیدا کنه«چیه......بزار بخوابم*خوابالو خوابالو
کوک«به این همه کیوتیش خندم گرفت«بسه دیگه الان وقت تمرینه
ا.ت«چه تمرینی؟
کوک«دفاع و حمله و کلی کار دیگه
ا.ت«نمیشد بندازی یه وقت دیگه؟
کوک«نه
ا.ت«چراااااااااا
کوک«همینه که هست بلند شو لباس عوض کن بیا بریم
لایک ۶۰
کامنت ۱۰۰
۴۱.۴k
۲۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.