𝓟𝓪𝓻𝓽 37 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 37 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
مرت : تهمت در چه حد چرا باید همچین کار مسخره ای بکنم
جانگکوک : اونشو دیگه خودت میدونی
ا/ت : میشه به منم بگید چیشده؟
جانگکوک و مرت : این دروغ میگه
بهم نگاه کردیم میخوام بگیرم خفش کنم
مرت : انقدر به من نکو دروغ گو دروغ گو اصلی تویی
ا/ت : بسه دیگه
جانگکوک : بیا ببرمت اتاقت
رفت سمت اون شیشه و دستشوزاشت رو شیشه
ا/ت : زود خوب شو کوچولوی من
رفتم کنارش وایسادم
جانگکوک : خوب میشه اون خیلی قویه
ا/ت : هوم
جانگکوک : بیا بریم
دستشو گرفتم و بردمش اتاقش اون مرتم نمیدونم کجا رفت اما خداروشکر غیبش زد
بردمش اتاقش نشست رو تخت
جانگکوک : حالت خوبه؟
ا/ت : آ آره خوبم
جانگکوک : باور کنم؟
ا/ت : باور کن
جانگکوک : باشه پس بخواب استراحت کن
ا/ت : باشه
خوابید رو تخت پتورو روش کشیدم و بغلش نشستم و دستشو گرفتم
ا/ت : اگه خوب نشه ؟
جانگکوک : اون خوب میشه باور کن حالش خوب میشه و میتونیم بریم خونمون
بوسه ای رو دستش زدم
ا/ت : خوشحالم که هستی
جانگکوک : منم همینطور
منم کنارش خوابیدم و پتورو روی خودم کشیدم سرشو گزاشت رو سینم موهاشو نوازش کردم
......
حرفی نمیزد بهش نگاه کردم خوابش برده بود بهش لبخند زدم منم چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
.................
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم بهش نگاه کردم خواب بود این بهترین فرصت بود خواستم بلندشم ولی دستاش دور کمرم قفل بود بهش نگاه کردم بهش میخورد خوابش عمیق باشه دستاشو آروم باز کردم بیدار نشد آروم از رو تخت پاشدم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم بیرون رفتم سمت همونجا میخواستم بازم ببینمش اگه جانگکوک باهام میومد هی میگفت بشین یا بیا بریم نمیزاشت یه دل سیر ببینمش همش میگه حالت بده بیا بشین یا منو میبره تو اتاق رفتم جلوی شیشه وایسادم چقدر کوچیکه یه پرستار اومد بیرون رفتم سمتش
ا/ت : میتونم ببینمش؟
پرستار :....آره....به شما اجازه میدم ولی به کسی نگید چون دیدمتون دفعه قبلم اومدید اینجا
ا/ت :...خیلی ممنونم
برای اولین بار شانس باهام یار بود
رفتم داخل رفتم سمتش از اینجا کوچولو تر میشد توی یه دستگاه شیشه ای بود دلم میخواست باهاش حرف بزنم
ا/ت : سلام کوچولو میدونم که صدامو میشنوی دلم میخواد بغلت کنم و بوت کنم سرتو نوازش کنم و کلی بوست کنم دلم میخواد.... کنارم باشی توی بغلم باشی نه توی این دستگاه شیشه ای...بتونم کنار خودم بخوابونمت اون دستای کوچیکتو...بوس کنم
اشکام بی اختیار میومدن پاکشون میکردم ولی اشکای جدید جای گزینش میشدن
ا/ت : زود خوب شو باشه؟ ما...منتظرتیم
دیگه نتونستم تحمل کنم اومدم بیرون
پرستار : خوبید؟
ا/ت : حالش چطوره؟
پرستار : مشکل تغذیه اکسیژن داره هنوز کاملا ریه هاش تکمیل نشده بود که بخواد جون بگیره اما شما امیدتونو از دست ندید اون پسر قوی ایه کم نمیاره
ا/ت : چند درصد ممکنه...
پرستار : دکتر بهم گفت 80 درصد خوب میشه نگران نباشید
بهش نگاه کردم
ا/ت : دکتر اینو گفت؟
پرستار : بله
بهش لبخند زدم چرا دروغ بگم خیلی خوشحال شدم
ا/ت : ممنونم
پرستار : میخواید ببرمتون اتاقتون؟
ا/ت : نه خودم میرم شما به کارتون برسید بازم ممنونم
پرستار : وظیفم بود
رفتش داخل
رفتم سمت اتاق درو باز کردم اومد جلوم وایساد
جانگکوک: کجا بودی میخواستم بیام دنبالت
درو بستم
جانگکوک : کجا رفته
نزاشتم حرفش تموم بشه و رو پاشنه پام وایسادم و بوسیدمش تعجب کرده بود اما بعدش اونم همراهی کرد بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
ازش جدا شدم و بغلش کردم
اونم بغلم کرد
جانگکوک : حالت خوبه؟
بهش خندیدم
ا/ت : خیلی خوبم
جانگکوک : خوشحالم که خوبی ولی چی باعث شده انقدر خوب باشی؟
ا/ت : رفتم پیشش کنارش باهاش حرف زدم
جانگکوک : چجوری؟ نمیزارن کسی بره داخل
ا/ت : پرستار بهم اجازه داد دیدمش پرستار بهم گفت که به احتمال 80 درصد خوب میشه
جانگکوک : من که بهت گفتم
ا/ت : آره اما من باور نکردم
جانگکوک : خیلی ممنونم واقعا دیگه حرف منم باور نمیکنی؟
بهش خندیدم
ا/ت : نه اینطور نیست
جانگکوک ویو
مرت : تهمت در چه حد چرا باید همچین کار مسخره ای بکنم
جانگکوک : اونشو دیگه خودت میدونی
ا/ت : میشه به منم بگید چیشده؟
جانگکوک و مرت : این دروغ میگه
بهم نگاه کردیم میخوام بگیرم خفش کنم
مرت : انقدر به من نکو دروغ گو دروغ گو اصلی تویی
ا/ت : بسه دیگه
جانگکوک : بیا ببرمت اتاقت
رفت سمت اون شیشه و دستشوزاشت رو شیشه
ا/ت : زود خوب شو کوچولوی من
رفتم کنارش وایسادم
جانگکوک : خوب میشه اون خیلی قویه
ا/ت : هوم
جانگکوک : بیا بریم
دستشو گرفتم و بردمش اتاقش اون مرتم نمیدونم کجا رفت اما خداروشکر غیبش زد
بردمش اتاقش نشست رو تخت
جانگکوک : حالت خوبه؟
ا/ت : آ آره خوبم
جانگکوک : باور کنم؟
ا/ت : باور کن
جانگکوک : باشه پس بخواب استراحت کن
ا/ت : باشه
خوابید رو تخت پتورو روش کشیدم و بغلش نشستم و دستشو گرفتم
ا/ت : اگه خوب نشه ؟
جانگکوک : اون خوب میشه باور کن حالش خوب میشه و میتونیم بریم خونمون
بوسه ای رو دستش زدم
ا/ت : خوشحالم که هستی
جانگکوک : منم همینطور
منم کنارش خوابیدم و پتورو روی خودم کشیدم سرشو گزاشت رو سینم موهاشو نوازش کردم
......
حرفی نمیزد بهش نگاه کردم خوابش برده بود بهش لبخند زدم منم چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
.................
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم بهش نگاه کردم خواب بود این بهترین فرصت بود خواستم بلندشم ولی دستاش دور کمرم قفل بود بهش نگاه کردم بهش میخورد خوابش عمیق باشه دستاشو آروم باز کردم بیدار نشد آروم از رو تخت پاشدم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم بیرون رفتم سمت همونجا میخواستم بازم ببینمش اگه جانگکوک باهام میومد هی میگفت بشین یا بیا بریم نمیزاشت یه دل سیر ببینمش همش میگه حالت بده بیا بشین یا منو میبره تو اتاق رفتم جلوی شیشه وایسادم چقدر کوچیکه یه پرستار اومد بیرون رفتم سمتش
ا/ت : میتونم ببینمش؟
پرستار :....آره....به شما اجازه میدم ولی به کسی نگید چون دیدمتون دفعه قبلم اومدید اینجا
ا/ت :...خیلی ممنونم
برای اولین بار شانس باهام یار بود
رفتم داخل رفتم سمتش از اینجا کوچولو تر میشد توی یه دستگاه شیشه ای بود دلم میخواست باهاش حرف بزنم
ا/ت : سلام کوچولو میدونم که صدامو میشنوی دلم میخواد بغلت کنم و بوت کنم سرتو نوازش کنم و کلی بوست کنم دلم میخواد.... کنارم باشی توی بغلم باشی نه توی این دستگاه شیشه ای...بتونم کنار خودم بخوابونمت اون دستای کوچیکتو...بوس کنم
اشکام بی اختیار میومدن پاکشون میکردم ولی اشکای جدید جای گزینش میشدن
ا/ت : زود خوب شو باشه؟ ما...منتظرتیم
دیگه نتونستم تحمل کنم اومدم بیرون
پرستار : خوبید؟
ا/ت : حالش چطوره؟
پرستار : مشکل تغذیه اکسیژن داره هنوز کاملا ریه هاش تکمیل نشده بود که بخواد جون بگیره اما شما امیدتونو از دست ندید اون پسر قوی ایه کم نمیاره
ا/ت : چند درصد ممکنه...
پرستار : دکتر بهم گفت 80 درصد خوب میشه نگران نباشید
بهش نگاه کردم
ا/ت : دکتر اینو گفت؟
پرستار : بله
بهش لبخند زدم چرا دروغ بگم خیلی خوشحال شدم
ا/ت : ممنونم
پرستار : میخواید ببرمتون اتاقتون؟
ا/ت : نه خودم میرم شما به کارتون برسید بازم ممنونم
پرستار : وظیفم بود
رفتش داخل
رفتم سمت اتاق درو باز کردم اومد جلوم وایساد
جانگکوک: کجا بودی میخواستم بیام دنبالت
درو بستم
جانگکوک : کجا رفته
نزاشتم حرفش تموم بشه و رو پاشنه پام وایسادم و بوسیدمش تعجب کرده بود اما بعدش اونم همراهی کرد بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
ازش جدا شدم و بغلش کردم
اونم بغلم کرد
جانگکوک : حالت خوبه؟
بهش خندیدم
ا/ت : خیلی خوبم
جانگکوک : خوشحالم که خوبی ولی چی باعث شده انقدر خوب باشی؟
ا/ت : رفتم پیشش کنارش باهاش حرف زدم
جانگکوک : چجوری؟ نمیزارن کسی بره داخل
ا/ت : پرستار بهم اجازه داد دیدمش پرستار بهم گفت که به احتمال 80 درصد خوب میشه
جانگکوک : من که بهت گفتم
ا/ت : آره اما من باور نکردم
جانگکوک : خیلی ممنونم واقعا دیگه حرف منم باور نمیکنی؟
بهش خندیدم
ا/ت : نه اینطور نیست
۱۹۵.۳k
۰۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.