BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_چهل_و_ششم
تهیونگ با یک پرستار وارد شد. پرستار پام و بررسی کرد و با عجله خواست از اتاق بره بیرون که تهیونگ صداش زد
(استرس)تهیونگ- چیشد؟!
(استرس)پرستار- باید سریع دکتر و بیارم.
دیگه بیشتر از این واینستاد.
قلبم داشت میومد تو دهنم. سرم و با دستام گرفتم
من- وای! وای!
تهیونگ هیچی نمیگفت فقط با غصه نگام میکرد. بعد چند ثانیه دکتر اومد بالای سرم و تهیونگ و از اتاق خارج کرد.
هی سعی میکرد مقاومت کنه اما بردنش بیرون.
تهیونگ- هی یک لحظه وایستید چیکار شده!!؟
من- نه نه تروخدا تهیونگ و نبرین شما معلوم نیست میخواید چه بلایی سرم بیارید!! ترو خدا تهیونگ نروو.
(جدی خونسرد)دکتر- چته تو! مگه میخوایم بکشیمت! کاریت ندارم
طوری حرف زد که خیلی ضایع شدم. از خجالب لب مو گاز گرفتم و چشم به راه به درب نگاه میکردم.
#رمان#Roman
#پارت_چهل_و_ششم
تهیونگ با یک پرستار وارد شد. پرستار پام و بررسی کرد و با عجله خواست از اتاق بره بیرون که تهیونگ صداش زد
(استرس)تهیونگ- چیشد؟!
(استرس)پرستار- باید سریع دکتر و بیارم.
دیگه بیشتر از این واینستاد.
قلبم داشت میومد تو دهنم. سرم و با دستام گرفتم
من- وای! وای!
تهیونگ هیچی نمیگفت فقط با غصه نگام میکرد. بعد چند ثانیه دکتر اومد بالای سرم و تهیونگ و از اتاق خارج کرد.
هی سعی میکرد مقاومت کنه اما بردنش بیرون.
تهیونگ- هی یک لحظه وایستید چیکار شده!!؟
من- نه نه تروخدا تهیونگ و نبرین شما معلوم نیست میخواید چه بلایی سرم بیارید!! ترو خدا تهیونگ نروو.
(جدی خونسرد)دکتر- چته تو! مگه میخوایم بکشیمت! کاریت ندارم
طوری حرف زد که خیلی ضایع شدم. از خجالب لب مو گاز گرفتم و چشم به راه به درب نگاه میکردم.
#رمان#Roman
- ۱.۸k
- ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط