نیستی آغوش من احساس سرما می کند

نیستی! آغوش من احساس سرما می کند
پنجره ،سگ لرزه هایم را تماشا می کند
صبح تا شب در اتاق کوچکی زندانی ام
مادرم با من سر این عشق دعوا می کند
زخم بر خود می زنم تا درد از حد بگذرد
بعد تو تنها مرا اندوه، راضی می کند
می گذارم سر به روی شانه ی تنهایی ام
غم ،بساط اشکهایم را مهیا می کند
بالشی که شاهد هق هق زدن های من است
توی گوشم با همان لحن تو نجوا می کند
حال دنیایم وخیم است و نگاهم عشق را
از سکوت کهنه ی عکست تمنا می کند
بی تو برتصویر تلخ زندگی زل می زنم
مرده ای در آینه گاهی تقلا می کند ... 
دیدگاه ها (۱)

عشق گاهی ...مشق های کودکیستحس بودن با خدا در سادگیستعشق گاهی...

دلبری دارم که نامش ساغر دردانه استخانه اش گلخانه،جایش گوشه م...

دعای قشنگ برای اخرشب خدایاقسم به لحظه ای که دلم را می شکنند ...

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط