نیستی آغوش من احساس سرما می کند
نیستی! آغوش من احساس سرما می کند
پنجره ،سگ لرزه هایم را تماشا می کند
صبح تا شب در اتاق کوچکی زندانی ام
مادرم با من سر این عشق دعوا می کند
زخم بر خود می زنم تا درد از حد بگذرد
بعد تو تنها مرا اندوه، راضی می کند
می گذارم سر به روی شانه ی تنهایی ام
غم ،بساط اشکهایم را مهیا می کند
بالشی که شاهد هق هق زدن های من است
توی گوشم با همان لحن تو نجوا می کند
حال دنیایم وخیم است و نگاهم عشق را
از سکوت کهنه ی عکست تمنا می کند
بی تو برتصویر تلخ زندگی زل می زنم
مرده ای در آینه گاهی تقلا می کند ...
پنجره ،سگ لرزه هایم را تماشا می کند
صبح تا شب در اتاق کوچکی زندانی ام
مادرم با من سر این عشق دعوا می کند
زخم بر خود می زنم تا درد از حد بگذرد
بعد تو تنها مرا اندوه، راضی می کند
می گذارم سر به روی شانه ی تنهایی ام
غم ،بساط اشکهایم را مهیا می کند
بالشی که شاهد هق هق زدن های من است
توی گوشم با همان لحن تو نجوا می کند
حال دنیایم وخیم است و نگاهم عشق را
از سکوت کهنه ی عکست تمنا می کند
بی تو برتصویر تلخ زندگی زل می زنم
مرده ای در آینه گاهی تقلا می کند ...
- ۳.۰k
- ۲۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط