رویا نبود خاطره نه دلپذیرتر

رویا نبود، خاطره نه، دلپذیرتر
بود از تمام منظره ها بی نظیرتر

او رفت و گفت: «پشت سرم آب هم نپاش»
وقتی که رفت در پی او شد مسیر، تر

دست و دلش نرفت فراری شود ز من
از دست من رها شد و در دل اسیرتر

مجنون به کوه زد که بفهمند مردمان
در راه عشق کوه و کمر دلپذیرتر

جویی که بود در پی دریا بزرگ شد
رودی که نیست طالب دریا حقیرتر

من آدمم، تو آدمی و کوه نیستیم
پس می رسم به چشم تو گیرم که دیرتر
دیدگاه ها (۳)

شادمانیِ زنی که اشک هایشدر آغوش تنهایی،به پهنای صورت است،جعل...

بی محبت مگذران عمر عزیز خویش رادر بهاران عندلیب و در خزان پر...

بهــــــار میتواندخودِ خودت باشد !وقتی که عاشقانهدر مـــنسبـ...

مثل باران بهاری که نمیگوید کِی...بی خبر در بزن و سر زده از ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط