Part

#Part151
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

چشمکی زد و با لبخند گفت
_ خوب میدونی تو این عرصه مهارت خاصی دارم
پشت چشمی براش نازک کردم که یهو دیدم اون دوتا خانومه به سرعت وسایلشون رو جمع کردند و بدون اینکه به کسی نگاه کنتد از رستوران زدند بیرون
انقدر ذوق کرده بودم که میخواستم بپرم بغل سام و دوتا ماچ آبدار ازش بگیرم
این پسر بدجور دیوونه بود
انقدر خندیده بودم شکمم درد گرفته بود و دیگه نمیتونستم چیزی بخورم
با اصرار من بالاخره بلند شدیم و رفتیم
به دانشگاه که رسیدیم سام ماشین رو نگه داشت و رو کرد سمت من
_ میتونی خودت برگردی خونه؟
+ میتونم ولی میخوام یه سر برم پیش یارا هم باید جزوه بگیرم ازش هم خیلی وقته ندیدمش
سرش رو آروم تکون داد و دستش رو گذاشت رو گونم و آروم نوازش کرد خم شد و بوسه ی نرمی رو لپم زد
_ مرسی بخاطر این زمان فوق العاده ای که اجازه دادی پیشت باشم، مواظب خودت باش
نتونستم نسبت به این همه محبتش بی تفاوت باشم
لبخندی به روش زدم و با پر رویی گفتم
+ خواهش میکنم قابل شما رو نداشت مستر برزگر!
خنده ی کوتاهی کرد و لپم رو کشید
از ماشین پیاده شدم و براش دست تکون دادم و وارد دانشگاه شدم
********

_ باورم نمیشه شیرین، انگار داری برام داستان میگی، خیلی باحاله
دیدگاه ها (۲)

#Part152#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 خنده ی کوتاهیی کرد...

#Part153#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 تقریباً دو ساعت بو...

؟؟؟

My angel (part5)نفهمیدی چیشد که مرد ازت جدا شد و با خوردن مش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط