کتابی می خوانم

کتابی می خوانم
تو در آنی
ترانه ای می شنوم
تو در آنی
نان می خورم
در برابرم تویی
کار می کنم
می نشینی و چشم در من می دوزی
ای همیشه حاضر من
با همدیگر سخن نمی گوییم
صدای همدیگر را نمی شنویم
ای بیوه ی هشت ساله ی من

#ناظم_حکمت
دیدگاه ها (۱)

هر دو مرده بودند!سربازی که برنگشتوسربازی که به خانه برگشته ب...

فکر می کنمباید یک لیوان آببه صورت قلبم بپاشمخیلی وقت استتخت ...

تنهاییچیزهای زیادیبه انسان می‌آموزداما تو نرو،بگذار من نادان...

شعر هایمبه تمنای چشمان توستچشمهایت را نبندهستی ام به باد می ...

سه پاتر(درخواستی) P3

فاطمه واژه ی بی خاتمه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط