جرعت حقیقت
#جرعت_حقیقت
پارت 12🐾
برای ناهار وایسادیم
بچه ها داشتن غذارو میاوردن که منم توی گوشیم توی اینستا میچرخیدم
دیدم کای استوری گزاشته
رفتم ببینم دیدم رفتن خونه جنگلی خودشون که چسبیده به خونه جنگلی ما
ات: بچه ها بیاین
کوک: اومدیم
اومدن پیشم وایسادن منم بهشون گفتم
ته: اه حالا صاف همین الان که ماام میریم
شوگا: خب باشن به ماچه اونا زندگی خودشونو میکنن ماام زندگی خودمونو
لیا: راست میگه خب
ات: اوکی
الکسا: بشینین بخوریم تا راه بیفتیم
ناهارو خوردیم و راه افتادیم
« رسیدن »
وقتی رسیدیم چمدونامونو بردیم بالا منو کوک یکی از اتاقارو برداشتیم و وسیله هامونو داخلش چیدیم و رفتیم پایین
بچه ها پایین نشسته بودن توگوشیاشون میچرخیدن
ات: کوک من میرم یه دوش میگیرمو میام
کوک: اوکی برو
رفتم یه دوش 10 مینی گرفتم و یه لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم پایین
الکسا: من حصلم سر رفته
لیا: منم گشنمه
ات: منم تشنمه
کوک: یاااا آروم باشین
همه خندیدن
ات: کوک میشه تاب وصل کنیم؟
کوک: اره بیا بریم باهم وصل کنیم
کوک رفتو از ماشین یه طناب محکم آورد و به درخت بست چندتا چوبم به هم وصل کردو گزاشت روش
کوک: درست شد بشین تا تابت بدم
ات: باش
نشستم روی تاب و کوک تابم میداد
ویو کوک:
داشتم ات رو تاب میدادم موهاش توی آفتاب میدرخشید و با باد تکون میخورد لبخند زیبایی داشت این دختر بی نظیر بود
تاب و وایسوندمش
ات: کوک چیشد؟
که رفتم و لبام و روی لباش گذاشتم
بعد 5 مین جداشدیم
ادامه دارد.........
دو پارت بعدی در کامنت ها
پارت 12🐾
برای ناهار وایسادیم
بچه ها داشتن غذارو میاوردن که منم توی گوشیم توی اینستا میچرخیدم
دیدم کای استوری گزاشته
رفتم ببینم دیدم رفتن خونه جنگلی خودشون که چسبیده به خونه جنگلی ما
ات: بچه ها بیاین
کوک: اومدیم
اومدن پیشم وایسادن منم بهشون گفتم
ته: اه حالا صاف همین الان که ماام میریم
شوگا: خب باشن به ماچه اونا زندگی خودشونو میکنن ماام زندگی خودمونو
لیا: راست میگه خب
ات: اوکی
الکسا: بشینین بخوریم تا راه بیفتیم
ناهارو خوردیم و راه افتادیم
« رسیدن »
وقتی رسیدیم چمدونامونو بردیم بالا منو کوک یکی از اتاقارو برداشتیم و وسیله هامونو داخلش چیدیم و رفتیم پایین
بچه ها پایین نشسته بودن توگوشیاشون میچرخیدن
ات: کوک من میرم یه دوش میگیرمو میام
کوک: اوکی برو
رفتم یه دوش 10 مینی گرفتم و یه لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم پایین
الکسا: من حصلم سر رفته
لیا: منم گشنمه
ات: منم تشنمه
کوک: یاااا آروم باشین
همه خندیدن
ات: کوک میشه تاب وصل کنیم؟
کوک: اره بیا بریم باهم وصل کنیم
کوک رفتو از ماشین یه طناب محکم آورد و به درخت بست چندتا چوبم به هم وصل کردو گزاشت روش
کوک: درست شد بشین تا تابت بدم
ات: باش
نشستم روی تاب و کوک تابم میداد
ویو کوک:
داشتم ات رو تاب میدادم موهاش توی آفتاب میدرخشید و با باد تکون میخورد لبخند زیبایی داشت این دختر بی نظیر بود
تاب و وایسوندمش
ات: کوک چیشد؟
که رفتم و لبام و روی لباش گذاشتم
بعد 5 مین جداشدیم
ادامه دارد.........
دو پارت بعدی در کامنت ها
۹۹۱
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.