مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

ای دل در بند شبهای بیپایان جان خستهام در سکوت و غبار

ای دل، در بند شب‌های بی‌پایان، جان خسته‌ام در سکوت و غبار تنهایی فرو می‌رود.
زمان گریز است و خاطره‌ها چون خاکستر بر باد می‌ریزند، و هیچ امیدی در افق تاریک نمی‌درخشد.
اشک‌هایم بی‌صدا بر سنگ‌های سرد گذشته فرو می‌چکد، و صداهای خفته ی روزگار، تنها پژواک دلتنگی‌ام!
در این خلأ باستانی، من و یادهایم همچون سایه‌های فراموش‌شده، در میان سکوت ابدی سرگردانیم
دیدگاه ها (۰)

هر بامداد که تو را می‌یابم، گویی جهان، نخستین سطر خود را دوب...

تو را نمی‌نویسم تا بمانی،تو را می‌نویسم تا واژه‌ها، داغ ناتم...

"غم ریخت، دل خالی.باد رفت، یاد مُرد."

هر صبح که بیدار می‌شوم، تکه‌ای دیگر از روحم را خاک می‌کنم.کا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط