وقتی دوست داداشت بود....
وقتی دوست داداشت بود....
🦋Part=5🦋
"ویو کوک"
بلند شدم و سمت پله ها رفتم و رسیدم به طبقه دوم در اتاق هانا رو زدم که گفت
هانا:تهیونگ لطفا برو
کوک:هانا منم کوک
هانا:عا خب چیکارم داری؟
کوک:میشه در اتاقتو باز کنی
که در یهوباز شد و من رفتم تو اتاق و رو صندلی نشستم و هانا رو تختش بود
هانا:چیزی شده؟!
کوک:هانا! تهیونگ بخاطر خودت میگه که نرو کافه اون نگرانته تو تنها دارایی اونی!
هانا:خب من خونه حوصلم سر میره
کوک:میتونی بیای خونه ی ما پیشه یوجین یا یوجین میاد پیشت یا اصلا باهم چهارتایی میریم بیرون'خنده'
هانا:خب اوکی'خنده'
کوک:خب حالا هم بیا پایین
هانا:اوکی
"ویو هانا"
لباسامو عوض کردم "میزارمش"
رفتم پایین که دیدم تهیونگ گفت
تهیونگ:هانا ممنونم که قبول کردی'لبخند'
هانا:اوهوم'لبخند'
کوک و یوجین بعد چند دقیقه رفته بودن
با یوجین بیشتر صمیمی شده بودم
خب یکم سختم بود با کوک ارتباط برقرار کنم.
ولی خب قرار بود فردا برم پیش یوجین
پس رفتم تو تخت خوابم که یهو یه پیام از گوشیم اومد
گوشیم رو برداشتم و به پیام نگاه کردم.
یوجین بود وای اصلا یادم نبود که شمارم رو بهش داده بودم
"پیام یوجین و هانا"
یوجین:چطوری؟!
هانا:خوبم تو چطوری
یوجین:منم خوبم ولی خب خیلی خوشحالمم
هانا:چرا؟!
یوجین:چون فردا میخوای بیای پیشمم
هانا:اوه یس 'استیکر خنده'
یوجین:خب من برم بخوابمم
هانا:اوکی شب بخیر
"پایان چت"
هانا:خب گوشیمم گذاشتم رو میز کنار تختم و چشام رو بستم خوابیدم
🦋Part=5🦋
"ویو کوک"
بلند شدم و سمت پله ها رفتم و رسیدم به طبقه دوم در اتاق هانا رو زدم که گفت
هانا:تهیونگ لطفا برو
کوک:هانا منم کوک
هانا:عا خب چیکارم داری؟
کوک:میشه در اتاقتو باز کنی
که در یهوباز شد و من رفتم تو اتاق و رو صندلی نشستم و هانا رو تختش بود
هانا:چیزی شده؟!
کوک:هانا! تهیونگ بخاطر خودت میگه که نرو کافه اون نگرانته تو تنها دارایی اونی!
هانا:خب من خونه حوصلم سر میره
کوک:میتونی بیای خونه ی ما پیشه یوجین یا یوجین میاد پیشت یا اصلا باهم چهارتایی میریم بیرون'خنده'
هانا:خب اوکی'خنده'
کوک:خب حالا هم بیا پایین
هانا:اوکی
"ویو هانا"
لباسامو عوض کردم "میزارمش"
رفتم پایین که دیدم تهیونگ گفت
تهیونگ:هانا ممنونم که قبول کردی'لبخند'
هانا:اوهوم'لبخند'
کوک و یوجین بعد چند دقیقه رفته بودن
با یوجین بیشتر صمیمی شده بودم
خب یکم سختم بود با کوک ارتباط برقرار کنم.
ولی خب قرار بود فردا برم پیش یوجین
پس رفتم تو تخت خوابم که یهو یه پیام از گوشیم اومد
گوشیم رو برداشتم و به پیام نگاه کردم.
یوجین بود وای اصلا یادم نبود که شمارم رو بهش داده بودم
"پیام یوجین و هانا"
یوجین:چطوری؟!
هانا:خوبم تو چطوری
یوجین:منم خوبم ولی خب خیلی خوشحالمم
هانا:چرا؟!
یوجین:چون فردا میخوای بیای پیشمم
هانا:اوه یس 'استیکر خنده'
یوجین:خب من برم بخوابمم
هانا:اوکی شب بخیر
"پایان چت"
هانا:خب گوشیمم گذاشتم رو میز کنار تختم و چشام رو بستم خوابیدم
۶.۸k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.