وقتی دوست داداشت بود

وقتی دوست داداشت بود......
🦋Part=4🦋
"صبح"
"ویو هانا"
صبح بلند شدم سرم خیلی درد میکرد.
توجه نکردم و با یوجینی که کنارم خوابیده بود چشام از کاسه زد بیرون.
ولی بیخیال شدم و رفتم کارای مربوطه انجام دادم و رفتم پایین تا یچیز بخورم و برم بیرون؛درسته امروز تعطیل بود و سرکار نمیرم.
رفتم تو آشپز خونه و در یخچال رو باز کردم که دیدم آجوما گفت
آجوما:دخترم براتون صبحانه درست کردم
هانا:ممنون ولی کیک نداریم تو یخچال؟!
آجوما:چرا هست
هانا:اوکی
کوک رو از توی یخچال در آوردم و نشستم روی صندلی و یادم اومد شیرکاکائو همم داریم که بلند شدم و شیرکاکائو رو از تو یخچال در آوردم که آجوما بهم لیوان داد تشکر کردم و نشستم رو صندلی و شروع به خوردن کردم!
"1ساعت بعد"
همه رو مبل نشسته بودیم که یهو تهیونگ گفت
تهیونگ:هانا!
هانا:هوم؟!
تهیونگ:دیگه حق نداری بری سرکار
هانا:یااا من براچی نمیتونم برم
کوک:یوجین چرا میخندی؟!
یوجین:قیافه هانا رو'خنده'
هانا:برو قیافه خودتو مسخره کن بی تر ادب
یوجین:من به این خوشگلی
تهیونگ:بسه!هانا به حرفم گوش بده
دشمنام برای گرگان گرفتنت کمین کردن!
هانا:چرا مافیا شدی اه ول کن
"رفت تو اتاقش"
تهیونگ:گوش نمیده اه
کوک:هی میخوای من برم بهش بگم؟!
تهیونگ:اوف برو
دیدگاه ها (۵)

وقتی دوست داداشت بود....🦋Part=5🦋"ویو کوک"بلند شدم و سمت پله ...

مایل به تکپارتی غمگین؟!

وقتی دوست داداشت بود......🦋Part=3🦋"بار"هانا:یه ویسکی 90درصدی...

وقتی دوست داداشت بود.....🦋Part=2🦋"تو اتاق"هانا:خب تو چند سال...

part 13"ویو ا.ت"ا.ت: اجوما چه اموزشی؟اجوما: فعلا نزدیکای شبه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط