یادم رفته صدات رو. خیلی غمگینه این اعتراف، ولی من حتی غمگ
یادم رفته صدات رو. خیلی غمگینه این اعتراف، ولی من حتی غمگینبودن هم یادم رفته. فقط غروب که آسمون نارنجی میشه، یادم میاد دلت میخواست یه روباه نارنجی باشی توی یه کارتون ژاپنی. بعد یه ابری نمیدونم از کجا میاد تو گلوم، میشینم به مردن خورشید نگاه میکنم، به اومدن تاریکی، به نبودن تو، به فراموش کردنت. غصهدار میشم ولی غصهدار بودن هم یادم رفته...
۱.۵k
۰۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.