خفته در پاییز

درمیان‌ چشم‌تو مهتاب وشب افتاده است
همچوشعری بر لبانت یک‌‌غزل افتاده است

بی‌نظیری‌ درلطافت همچو شب بو در بهار
مستی‌ و در یاد من ، فکر لبت افتاده است

خفته‌ در پاییز من‌ زیباتر ازخواب‌تو نیست
ای که از گرمی تو، تب در تنم افتاده است

درخزان برگ‌‌ها باران چه غوغا کرده است
کوچه دل‌تنگ تو در تاریک‌شب افتاد است

ای‌قرار قلب بیمارم‌ بیا وامشبی بامن بمان
چشم‌ در راه تو و دل‌ بی‌ قرار افتاده است

درسکوت شب مرا با شعر بی‌پایان بخوان
تا که‌ بینی صبح در آغوش تو افتاده است

در میان کوچه باغ ، در انتهای جاده خیس
جسم‌بیمارم زهجرت‌روی‌خاک افتاده است
(ندا)
دیدگاه ها (۶)

احمق‌های‌خودخواه

اربعین حسین علیه السلام

pink trouble

می‌خواهم از عشق قصه‌ای بگویم برای توقصه‌ای‌نگفته، پراز اشک‌ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط