کجاست چراغی که

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ کجاست چراغی که
بر شب های تنهاییم
بتابد
و کو دستِ پر باورِ گرمی
که
گونه هایم را پاک کند

من با شیونِ نازکِ گلی
می گریم
من
دلم می گیرد
از حیاتِ بی باوری که
احساس را
نمی شناسد...در ساده ترین
نوعِ دل گرفتگی

من
دلم می گیرد
از بیداری ی هر شبِ زنی تنها
که در سکوت
در نیمه ی گمشده ی خویش
گم می شود
و
در آغوشِ نجیبِ خاطره هایش
می میرد
بی آنکه
زندگی را
بوسیده باشد.
دیدگاه ها (۱)

نبودنت دلتنگی ستو بودنت آرامشردّ پای عشقیای همیشه در من همیش...

یک شبی درکلبه ای باشم توباشی دلبرم کس نباشدپیش ماتنها تو باش...

دوست دارم که تو را«شعر» بگویم ؛ غزلم!به تو هی « جان من » و ...

یک شبی درکلبه ای باشم توباشی دلبرم کس نباشدپیش ماتنها تو باش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط