P.r:«¹⁰»
P.r:«¹⁰»
ویو لیا: رفتم و صداشون کردم ک بیان داخل و اومدن
وقتی اومدن داخل همشون باهم ب یورا سلام کردن و بعد جین هم اومد پیششون یورا وقتی دیدشون مثل برق گرفته ها شد و بهشون سلام کرد من با دیدن قیافه یورا خندم میگرفت چند بار سعی کردم نخندم بعد زدم زیر خنده
ب خدا دست خودم نبود قیافش بد جوری سم شده بود
موقعی ک زدم زیر خنده همه بد جور نگام می کردن
جیهوپ: به به یورا خانم چ عجب چشمون ب جمالتون روشن شد.....
یورا: خیلی ممنون ولی شما؟
جیهوپ: او یادم رفت خودم رو معرفی کنم
بنده هم گوروهی و دوست جینم اسمم جیهوپه و بیست و خورده ای سالمه...
یورا: آها خوب از آشنایی باهات خوشوقتم
جیهوپ: همین طور ولی خوب من خیلی وقته پیش باهات آشنا شدم از بس ک ی نفر در موردت باهامون حرف زد
یورا: ع جدا؟ با خنده*
جوئن کوک: نونااا قراره بیای برای یه مدت پیش ماااا
یورا: نه کی همچین حرفی زده؟
جوئن کوک: جین هیونگ گفت گفت ک برای ی مدت میای پیش ما ماهم قبل از این م بیایم برای خودت و دوستت ی اتاق آماده کردیم
یورا: جانممممم؟؟؟
لیا: خوب این همون چیزی بود ک من قرار بود بهت بگم ولی مثل این ک زود تر لو رفت....
جین: ب خاطر ی سری مشکلات تو و دوستت میاین پیش ما خیلی نمی مونین ولی خوب
بهتون خوش میگذره قول میدم
یورا: یعنی چی اصلا معنی نمیده ما خودمون خواب گاه داریم بعدم می دونین اگه اینکار رو کنیم چقد شایعه پخش میشه؟
نامجون: بابا تو کاری ب این موضوع نداشته باش من حلش میکنم اگه اتفاقی افتاد
یورا: با این ک نمیشناسمت ولی نمیشه ک
فکرش کن شایعه ها زندگی مون رو نابود کنن
لیا: یورا سخت نگیر دیگه فقط برا دو سه روزه
یورا: نمیشه ک
جیمین: اتفاقا خیلی هم میشه
یورا: دستم رو میزارم رو سرم_ باشه باشه قبول من میام همراهتان فقط دیگه اسرار نکنین
همه باهم: آفرین
"پرش زمانی به بعد از مرخص شدن یورا از بیمارستان"
ویو یورا« بعد کلی اسرار قبول کردم ک باهاشون برم اونا حتی چمدونم رو هم آماده کرده بودن و من هنوز از این حرکت هاشون متعجب بودم چرا یهو همچین تصمیمی گرفته شد چرا لیا همراهمه و چرا یارا باید تنها بمونه؟ بهم چیز ینمی گفتن و این اذیتم میکرد با صدای جین یهو رشته افکارم پاره شد
جین: با ماشین من میاین یا کوک؟
لیا: معلومه دیگه با ماشین تو
یورا: من حرفی ندارم
جین: اوکیه پس برین سوار شید
رفتیم و سوار شدیم دوباره توی فکر بودم ک صدای جین اومد و گفت ک رسیدیم یکم ب اطراف نگاه کردم و بعد از ماشین پیاده شدم
واو چقد خونشون بزرگ بودددد اصلا یه قصر بود
همه پسرا خیلی سریع رفتن داخل من و لیا هم رفتیم داخل...
وقتی رفتیم داخل.....
خوب اینم پارت 10اومید وارم خوشتون بیاد
اگه بد شده ببخشید:)))
شرایط: 15تالایک و 5تا کامنت:)
ببینم چقدر طول میکشه ک ب شرایط برسه
ویو لیا: رفتم و صداشون کردم ک بیان داخل و اومدن
وقتی اومدن داخل همشون باهم ب یورا سلام کردن و بعد جین هم اومد پیششون یورا وقتی دیدشون مثل برق گرفته ها شد و بهشون سلام کرد من با دیدن قیافه یورا خندم میگرفت چند بار سعی کردم نخندم بعد زدم زیر خنده
ب خدا دست خودم نبود قیافش بد جوری سم شده بود
موقعی ک زدم زیر خنده همه بد جور نگام می کردن
جیهوپ: به به یورا خانم چ عجب چشمون ب جمالتون روشن شد.....
یورا: خیلی ممنون ولی شما؟
جیهوپ: او یادم رفت خودم رو معرفی کنم
بنده هم گوروهی و دوست جینم اسمم جیهوپه و بیست و خورده ای سالمه...
یورا: آها خوب از آشنایی باهات خوشوقتم
جیهوپ: همین طور ولی خوب من خیلی وقته پیش باهات آشنا شدم از بس ک ی نفر در موردت باهامون حرف زد
یورا: ع جدا؟ با خنده*
جوئن کوک: نونااا قراره بیای برای یه مدت پیش ماااا
یورا: نه کی همچین حرفی زده؟
جوئن کوک: جین هیونگ گفت گفت ک برای ی مدت میای پیش ما ماهم قبل از این م بیایم برای خودت و دوستت ی اتاق آماده کردیم
یورا: جانممممم؟؟؟
لیا: خوب این همون چیزی بود ک من قرار بود بهت بگم ولی مثل این ک زود تر لو رفت....
جین: ب خاطر ی سری مشکلات تو و دوستت میاین پیش ما خیلی نمی مونین ولی خوب
بهتون خوش میگذره قول میدم
یورا: یعنی چی اصلا معنی نمیده ما خودمون خواب گاه داریم بعدم می دونین اگه اینکار رو کنیم چقد شایعه پخش میشه؟
نامجون: بابا تو کاری ب این موضوع نداشته باش من حلش میکنم اگه اتفاقی افتاد
یورا: با این ک نمیشناسمت ولی نمیشه ک
فکرش کن شایعه ها زندگی مون رو نابود کنن
لیا: یورا سخت نگیر دیگه فقط برا دو سه روزه
یورا: نمیشه ک
جیمین: اتفاقا خیلی هم میشه
یورا: دستم رو میزارم رو سرم_ باشه باشه قبول من میام همراهتان فقط دیگه اسرار نکنین
همه باهم: آفرین
"پرش زمانی به بعد از مرخص شدن یورا از بیمارستان"
ویو یورا« بعد کلی اسرار قبول کردم ک باهاشون برم اونا حتی چمدونم رو هم آماده کرده بودن و من هنوز از این حرکت هاشون متعجب بودم چرا یهو همچین تصمیمی گرفته شد چرا لیا همراهمه و چرا یارا باید تنها بمونه؟ بهم چیز ینمی گفتن و این اذیتم میکرد با صدای جین یهو رشته افکارم پاره شد
جین: با ماشین من میاین یا کوک؟
لیا: معلومه دیگه با ماشین تو
یورا: من حرفی ندارم
جین: اوکیه پس برین سوار شید
رفتیم و سوار شدیم دوباره توی فکر بودم ک صدای جین اومد و گفت ک رسیدیم یکم ب اطراف نگاه کردم و بعد از ماشین پیاده شدم
واو چقد خونشون بزرگ بودددد اصلا یه قصر بود
همه پسرا خیلی سریع رفتن داخل من و لیا هم رفتیم داخل...
وقتی رفتیم داخل.....
خوب اینم پارت 10اومید وارم خوشتون بیاد
اگه بد شده ببخشید:)))
شرایط: 15تالایک و 5تا کامنت:)
ببینم چقدر طول میکشه ک ب شرایط برسه
۱۰.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.