love Between the Tides
love Between the Tides¹⁰
(موضوع: موفق شدن در قدم اول/جلسه اول)
تهیونگ از جیبش کیف پول چرمیاش را بیرون آورد و یک کارت ویزیت از آن بیرون کشید.
تهیونگ:«خب استراحت کن. این هم شمارهی منه.» او پشت کارت با خودکار یک شماره نوشت و کارت را در دستم گذاشت
تهیونگ:«بهم پیام بده. بعد با هم هماهنگ میکنیم که چه روزهایی و کجا کلاس داشته باشیم. و اینکه… به خودت سخت نگیر. ریاضی چیز سختی نیست، فقط باید آروم و اصولی یاد بگیری.»
ا/ت: «باشه. ممنون.» کارت رو محکم در دستم گرفتم. احساس میکردم با این کارت، اولین کلید را به دست آوردم.
تهیونگ بلند شد.
تهیونگ:«استراحت کن. من باید برگردم کلاس.»
در حالی که هنوز گیج بودم، به شمارهی تهیونگ خیره شدم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند روز بعد
برای اولین جلسه خصوصی، تصمیم گرفتم بافت آبی پینترستی که داشتم رو بپوشم و پوشیدم و رفتم سمت کتابخونه
تهیونگ در میان قفسههای چوبی قدیمی. منتظر بود وقتی وارد شدم، مکث کوتاهی کردم.
تهیونگ:«بنشین، ا/ت.»
تهیونگ شروع کرد به بازبینی نکات جلسه گذشته.
چند دقیقه بعد
سکوت سنگینی بر کتابخانه حاکم شد. تهیونگ که انتظار یک سوال در مورد روش حل یک معادله درجه سه را داشت، با تعجب به او خیره شد. لحن ا/ت، که حالا به دلیل تمرکز، برق چشمانش بیشتر شده بود، نشان از اشتیاقی واقعی میداد.
تهیونگ لبخند کمرنگی......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک ماه بعد
یک ماه گذشت. جلسات خصوصی تبدیل به یک روتین هفتگی غیرقابل چشمپوشی شده بود. هرچند که ا/ت با موفقیت توانسته بود نمراتش را به سطوح قابل قبولی برساند، اما این پیشرفت نه به دلیل عشق به ریاضی، بلکه به دلیل مجاورت اجباری با استادش بود. تهیونگ حالا کمتر نگران غش کردن ا/ت میشد و بیشتر روی محتوای درسی متمرکز بود؛.....
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
(موضوع: موفق شدن در قدم اول/جلسه اول)
تهیونگ از جیبش کیف پول چرمیاش را بیرون آورد و یک کارت ویزیت از آن بیرون کشید.
تهیونگ:«خب استراحت کن. این هم شمارهی منه.» او پشت کارت با خودکار یک شماره نوشت و کارت را در دستم گذاشت
تهیونگ:«بهم پیام بده. بعد با هم هماهنگ میکنیم که چه روزهایی و کجا کلاس داشته باشیم. و اینکه… به خودت سخت نگیر. ریاضی چیز سختی نیست، فقط باید آروم و اصولی یاد بگیری.»
ا/ت: «باشه. ممنون.» کارت رو محکم در دستم گرفتم. احساس میکردم با این کارت، اولین کلید را به دست آوردم.
تهیونگ بلند شد.
تهیونگ:«استراحت کن. من باید برگردم کلاس.»
در حالی که هنوز گیج بودم، به شمارهی تهیونگ خیره شدم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند روز بعد
برای اولین جلسه خصوصی، تصمیم گرفتم بافت آبی پینترستی که داشتم رو بپوشم و پوشیدم و رفتم سمت کتابخونه
تهیونگ در میان قفسههای چوبی قدیمی. منتظر بود وقتی وارد شدم، مکث کوتاهی کردم.
تهیونگ:«بنشین، ا/ت.»
تهیونگ شروع کرد به بازبینی نکات جلسه گذشته.
چند دقیقه بعد
سکوت سنگینی بر کتابخانه حاکم شد. تهیونگ که انتظار یک سوال در مورد روش حل یک معادله درجه سه را داشت، با تعجب به او خیره شد. لحن ا/ت، که حالا به دلیل تمرکز، برق چشمانش بیشتر شده بود، نشان از اشتیاقی واقعی میداد.
تهیونگ لبخند کمرنگی......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک ماه بعد
یک ماه گذشت. جلسات خصوصی تبدیل به یک روتین هفتگی غیرقابل چشمپوشی شده بود. هرچند که ا/ت با موفقیت توانسته بود نمراتش را به سطوح قابل قبولی برساند، اما این پیشرفت نه به دلیل عشق به ریاضی، بلکه به دلیل مجاورت اجباری با استادش بود. تهیونگ حالا کمتر نگران غش کردن ا/ت میشد و بیشتر روی محتوای درسی متمرکز بود؛.....
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۲۳.۳k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط