منم آن ارگ ویرانی که هرشب خواب می بیندبه روی شانه هایش فوج کفترهای چاهی راسواری خسته ام از کوه پایین آمدم دخترببند این زخم های کهنه مشروطه خواهی را#حامدعسکری#شعر#ادبیات#ناب#غزل