"ا/ت"
"ا/ت"
عاییش یه روز حوصله سر بر دیگه تو دانشگاه...
ای چقد خوابم میادد.....
هانا:ا/تت
ا/ت:هووم؟
هانا:امشب بریم بار؟؟
ا/ت:دختر تو ام حوصله داریا..
هانا:خب چی میشه بریم خوشبگذرونیم؟؟
ا/ت:خب نمیخوام حوصله بار ندارم...
هانا:خب به خاطر من بیا...
ا/ت:پووووف باشه
هانا:رفیق خودمییییی
ا/ت:اینم رد داد رففففف
هانا:خب پاشو بریم خونه ساعت 8میبینمت
ا/ت:خیلخببببب
(های من کیم ا/ت هستم 19سالمه و تو سئول با خانوادم زندگی میکنم ولی خانوادم قراره امشب برن توکیو واسه زندگی و منم بخاطر دوستام و دانشگاهم نرفتم ولی تابستون میرم....)
_6 o'clock
مامان و بابام سوار هواپیما شدن و رفتن منم رفتم خونه آماده بشم واسه امشب ک قراره بریم بار....
یه دوش کوتاه گرفتم.. موهامو خشک کردم ولباسامو پوشیدم و یه آرایش ملایم هم کردم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم سمت خونه هانا....
ا/ت:الو هانا..
هانا:هوم؟؟ رسیدی؟؟؟
ا/ت:نزدیکم بدو بیا دم در...
هانا:اومدممممممم
رسیدم و هانا اومد سوار شد...
هانا:اوووف ا/ت چ تیپ دارک و خفنی..
ا/ت:هوم.. خودمم میدونم چقد خفنم...
هانا:عایییش تو هم یکم تعریف کن..
ا/ت:بیب تو همیشه خوشگلی نیاز ب تعریف نداری ک...
هانا:عایییی بیب خودمی..
رفتم جلو و لبای ا/ت روبوسیدم...
ا/ت:یا تو خیابونی الان فک میکنن لزیم..
هانا:خب بخاطر یه کیص چرا باید فک کنن لزیم..؟
ا/ت:هیچی دیگه ولش رسیدیم...
پیاده شدیم ک دستامو دور کمر هانا حلقه کردم..
هانا:چیشد نکن فک میکنن لزیم..
ا/ت:یا بیب قهر نکن دیگه بیا بریم دیگه..
رفتیم داخل...
بوسیدمش و رفتیم داخل..
خیلی شلوغ بود و همه داشن باهم لاس میزدن...
با هانا رفتیم سمت یه میز خالی گوشه بار و چند تا شراب سفارش دادیم....
هانا که با چند تا شات مست شد و اومد سرشو فرو برد تو گردنم منم چون فهمیدم مسته دیگه کاری بهش نداشتم....
هانا:اوووم... ا/ت چرا ما سینگلیم هوم؟؟
ا/ت:خب چون پسرا از چیزی ک فکرشو میکنیم مزخرف ترن...
شوگا:شاید همه پسرا اینجور نباشن...
جیهوپ:درست میگه همه مث هم نیستن...
سرمو به سمت صدا برگردوندم ک دیدم هفت تا پسر پشت سرمون بودن...
"اووف چقد جذاب"
نامی:چی باعث شده فک کنی پسرا مزخرفن!؟
ا/ت:یا شما ب حرفای ما گوش میدید؟
جین:ن بیب ما تازه اومدیم و این حرفتو شنیدیم و بهمون برخورد...
ا/ت:خب بر بخوره هرچی باشه حقیقته...
یکیشون خم شد روم..
تهیونگ:شاید حقیقت باشه ولی راجب ما این حقیقت درست نیست هوم؟
ا/ت:گمشو کنار مرتیکه...
کوک:تهیونگ بیا اینور هیونگ ها بیاین بریم...
جیمین:ن کوک ما باید ثابت کنیم ک مث بقیه پسرا نیستیم...
هانا:اوووم چقد اینا جذابن....
ا/ت:هانا لطفا اینجا خفه شووو مستی...
تهیونگ:یعنی تو با دوستت هم نظر نیستی؟؟؟
عاییش یه روز حوصله سر بر دیگه تو دانشگاه...
ای چقد خوابم میادد.....
هانا:ا/تت
ا/ت:هووم؟
هانا:امشب بریم بار؟؟
ا/ت:دختر تو ام حوصله داریا..
هانا:خب چی میشه بریم خوشبگذرونیم؟؟
ا/ت:خب نمیخوام حوصله بار ندارم...
هانا:خب به خاطر من بیا...
ا/ت:پووووف باشه
هانا:رفیق خودمییییی
ا/ت:اینم رد داد رففففف
هانا:خب پاشو بریم خونه ساعت 8میبینمت
ا/ت:خیلخببببب
(های من کیم ا/ت هستم 19سالمه و تو سئول با خانوادم زندگی میکنم ولی خانوادم قراره امشب برن توکیو واسه زندگی و منم بخاطر دوستام و دانشگاهم نرفتم ولی تابستون میرم....)
_6 o'clock
مامان و بابام سوار هواپیما شدن و رفتن منم رفتم خونه آماده بشم واسه امشب ک قراره بریم بار....
یه دوش کوتاه گرفتم.. موهامو خشک کردم ولباسامو پوشیدم و یه آرایش ملایم هم کردم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم سمت خونه هانا....
ا/ت:الو هانا..
هانا:هوم؟؟ رسیدی؟؟؟
ا/ت:نزدیکم بدو بیا دم در...
هانا:اومدممممممم
رسیدم و هانا اومد سوار شد...
هانا:اوووف ا/ت چ تیپ دارک و خفنی..
ا/ت:هوم.. خودمم میدونم چقد خفنم...
هانا:عایییش تو هم یکم تعریف کن..
ا/ت:بیب تو همیشه خوشگلی نیاز ب تعریف نداری ک...
هانا:عایییی بیب خودمی..
رفتم جلو و لبای ا/ت روبوسیدم...
ا/ت:یا تو خیابونی الان فک میکنن لزیم..
هانا:خب بخاطر یه کیص چرا باید فک کنن لزیم..؟
ا/ت:هیچی دیگه ولش رسیدیم...
پیاده شدیم ک دستامو دور کمر هانا حلقه کردم..
هانا:چیشد نکن فک میکنن لزیم..
ا/ت:یا بیب قهر نکن دیگه بیا بریم دیگه..
رفتیم داخل...
بوسیدمش و رفتیم داخل..
خیلی شلوغ بود و همه داشن باهم لاس میزدن...
با هانا رفتیم سمت یه میز خالی گوشه بار و چند تا شراب سفارش دادیم....
هانا که با چند تا شات مست شد و اومد سرشو فرو برد تو گردنم منم چون فهمیدم مسته دیگه کاری بهش نداشتم....
هانا:اوووم... ا/ت چرا ما سینگلیم هوم؟؟
ا/ت:خب چون پسرا از چیزی ک فکرشو میکنیم مزخرف ترن...
شوگا:شاید همه پسرا اینجور نباشن...
جیهوپ:درست میگه همه مث هم نیستن...
سرمو به سمت صدا برگردوندم ک دیدم هفت تا پسر پشت سرمون بودن...
"اووف چقد جذاب"
نامی:چی باعث شده فک کنی پسرا مزخرفن!؟
ا/ت:یا شما ب حرفای ما گوش میدید؟
جین:ن بیب ما تازه اومدیم و این حرفتو شنیدیم و بهمون برخورد...
ا/ت:خب بر بخوره هرچی باشه حقیقته...
یکیشون خم شد روم..
تهیونگ:شاید حقیقت باشه ولی راجب ما این حقیقت درست نیست هوم؟
ا/ت:گمشو کنار مرتیکه...
کوک:تهیونگ بیا اینور هیونگ ها بیاین بریم...
جیمین:ن کوک ما باید ثابت کنیم ک مث بقیه پسرا نیستیم...
هانا:اوووم چقد اینا جذابن....
ا/ت:هانا لطفا اینجا خفه شووو مستی...
تهیونگ:یعنی تو با دوستت هم نظر نیستی؟؟؟
۲۰.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.