فیک

#فیک
#درخواستی
#لینو

P¹⁹

بعد تقریبا یک ساعت از حموم برگشتی....
و غذا هم تقریبا آماده بود....
باهم رفتین طبقه پایین....
غذا روی میز بود و ظروف هم چیده شده بود
آجوما: پسرم من میرم خونه...مراقب خودتون باشین.....پسر کوچولوی عمارت هم خوابه....ولی فکر کنم تا یکی دو ساعت دیگه باز گشنه‌ش بشه....حواستون بهش باشه....
-چشم ممنونم
+ممنونم
خداحافظی گفت و رفت....
-بیا بشین....
+اوم...
بعد چندتا تیکه خودتو کشیدی عقب....
+من واقعا اشتها ندارم.....
مثل اینکه عصبانیش کرده بودی.....
بزور داشت خودشو کنترل میکرد.....
-ببین......ا.ت....قشنگم....لطفا....تا عصبانی نشدم بخور....تا وقتی سؤهاضمه‌ت خوب نشه و یکم وزن بگیری....شرایط همینه!
با اینکه نمیخواستی ولی یکم دیگه هم خوردی.....
سنگینی نگاهشو حس میکردی....
+فردا....
-خب....
+میری شرکت؟
-آره...ولی سپردم به آجوما و دخترا(خدمه) که باید هر وعده غذاییت رو تا تَه بخوری!
نگرانیش دلگرم کننده بود....
+باشه میخورم
-خوبه....
بعد تموم کردن غذا رفتید داخل سرویس و مسواک زدین....
موهات رو برات خشک کرد و رفتید سمت تخت.....
تازه چشماتون گرم شده بود که.....
دیدگاه ها (۰)

#فیک #درخواستی #لینو P²⁰صدای گریه یک عدد گل پسر.....+من خواب...

#فیک #درخواستی #لینو P²¹+معلومه....احتمالا الان.....یک سالش ...

#فیک #درخواستی #لینو P¹⁸و لب هامو بو*سید.....-دختر کوچولو با...

سلام سلام چطوریدبابت این آمار بی نظیر خیلی ممنونتونم یه خبر ...

پارت ۱۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۰ فیک مرز خون و عشق

WISH MEET YOUPART 12( چند ساعت بعد) میها. ( ومد تو آشپزخونه)...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط