بچه شیعه هابخونید
بچه شیعه هابخونید
بهشت فروش
شیخ عبدالسلام یکی از زهاد و عباد اهل سنت بود، به طوری که نامش را جهت تبرک به پرچمهای می نوشتند. به این صورت لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، شیخ عبدالسلام ولی الله این مرد روزی بالای منبر گفت : هر که می خواهد از بهشت جایی بخرد بیاید. مردم ازدحام کردند و شروع به خریدن نمودند شیخ تمام بهشت را فروخت ، در آخر مردی آمد و گفت من دیر رسیدم ، اموال زیادی دارم باید یک جایی به من بفروشی ، شیخ گفت : دیگر محل خالی باقی نمانده مگر جای خودم و الاغم ، درخواست کرد محل خودش را بفروشد و خود از جای الاغش استفاده نماید، شیخ قبول کرد آن محل را فروخت و در بهشت بدون مکان ماند.
روزی در نماز گفت : چخ چخ . بعد از نماز پرسیدند: چرا چخ چخ کردی ؟ گفت : هم اکنون که در بصره هستم مکه را مشاهده می کنم در حال نماز دیدم سگی وارد مسجدالحرام شد از اینجا او را چخ کرده بیرونش نمودم . مردم بسیار در شگفت شدند مقامش در نظر آنها بیشتر جلوه نمود. یکی از مریدان او، پیش زن خود که شیعه بود آمد و جریان را نقل کرد. گفت خوب است مذهب تشیع را رها کنی ، زن جواب داد اشکالی ندارد ولی تو یک روز شیخ را با جمعی از مریدان دعوت کن تا در مجلس شیخ مذهب تو را بپذیرم . آن مرد خوشحال شد و فردا شیخ را دعوت کرد، وقتی همه میهمانان آمدند، سفره را انداخت برای هر نفر مرغی بریان گذاشت ولی مرغ شیخ را در زیر برنج پنهان کرد.
وقتی چشم شیخ به ظرفهای مریدان افتاد دید هر کدام یک مرغ بریان دارد و ظرف خودش مرغی ندارد، عصبانی شد و گفت : به من توهین کرده اید چرا مرغ بریان برای من نگذاشته اید؟ زن که منتظر چنین فرصتی بود گفت : یا شیخ تو در بصره ادعا می کنی ، سگی که در مکه وارد مسجدالحرام شده می بینی با این همه مسافت و دوری راه ، اما در اینجا نمی بینی که مرغ بریان در زیر برنج است با این فاصله کم ، شیخ از جا حرکت کرده گفت : این زن رافضیه خبیثه است و از مجلس بیرون رفت . مرد صاحبخانه تا این جریان را مشاهده کرد مذهب خود را رها کرد و به مذهب زنش در آمد و شیعه شد.
انوار نعمانیه ص 235.
#شیعه
#یاعلی
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
بهشت فروش
شیخ عبدالسلام یکی از زهاد و عباد اهل سنت بود، به طوری که نامش را جهت تبرک به پرچمهای می نوشتند. به این صورت لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، شیخ عبدالسلام ولی الله این مرد روزی بالای منبر گفت : هر که می خواهد از بهشت جایی بخرد بیاید. مردم ازدحام کردند و شروع به خریدن نمودند شیخ تمام بهشت را فروخت ، در آخر مردی آمد و گفت من دیر رسیدم ، اموال زیادی دارم باید یک جایی به من بفروشی ، شیخ گفت : دیگر محل خالی باقی نمانده مگر جای خودم و الاغم ، درخواست کرد محل خودش را بفروشد و خود از جای الاغش استفاده نماید، شیخ قبول کرد آن محل را فروخت و در بهشت بدون مکان ماند.
روزی در نماز گفت : چخ چخ . بعد از نماز پرسیدند: چرا چخ چخ کردی ؟ گفت : هم اکنون که در بصره هستم مکه را مشاهده می کنم در حال نماز دیدم سگی وارد مسجدالحرام شد از اینجا او را چخ کرده بیرونش نمودم . مردم بسیار در شگفت شدند مقامش در نظر آنها بیشتر جلوه نمود. یکی از مریدان او، پیش زن خود که شیعه بود آمد و جریان را نقل کرد. گفت خوب است مذهب تشیع را رها کنی ، زن جواب داد اشکالی ندارد ولی تو یک روز شیخ را با جمعی از مریدان دعوت کن تا در مجلس شیخ مذهب تو را بپذیرم . آن مرد خوشحال شد و فردا شیخ را دعوت کرد، وقتی همه میهمانان آمدند، سفره را انداخت برای هر نفر مرغی بریان گذاشت ولی مرغ شیخ را در زیر برنج پنهان کرد.
وقتی چشم شیخ به ظرفهای مریدان افتاد دید هر کدام یک مرغ بریان دارد و ظرف خودش مرغی ندارد، عصبانی شد و گفت : به من توهین کرده اید چرا مرغ بریان برای من نگذاشته اید؟ زن که منتظر چنین فرصتی بود گفت : یا شیخ تو در بصره ادعا می کنی ، سگی که در مکه وارد مسجدالحرام شده می بینی با این همه مسافت و دوری راه ، اما در اینجا نمی بینی که مرغ بریان در زیر برنج است با این فاصله کم ، شیخ از جا حرکت کرده گفت : این زن رافضیه خبیثه است و از مجلس بیرون رفت . مرد صاحبخانه تا این جریان را مشاهده کرد مذهب خود را رها کرد و به مذهب زنش در آمد و شیعه شد.
انوار نعمانیه ص 235.
#شیعه
#یاعلی
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
۲.۹k
۰۹ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.