چقدر خیال می رد

چقدر خیال می ڪرد
همه چیز درست می شود. . . مـــادر
در وقتِ شرعیِ دلهره هایِ شرجیِ سجاده اش . . .

زبان به دندان می گزید و مراعاتِ خدا می ڪرد . . .
مبادا حادثه ای دامن گیرِ جوانی امـ شود . . .
مبادا آبِ خوش از گلوی شیطان پائین ببرمـ . . .

چقدر می ترسید . . .
از
خیالاتی ڪه بَرَمـ می دارد . . .
مبادا
چڪه ڪنمـ از دست های خدایی ڪه مرا به او سپرده بود. . .

مادر مقصر نبود . . .
خدا همـ سر از افڪارِ ما در نیاورد . . .

یڪ جای آرزوهایمان هیچوقت با چهار قُلِ مادر جور در نیامد . . .
یڪ جای زندگی در دعاهای او نگنجید . . .
مادر تمامـِ اشڪ هایش را به ڪار بست ، چه فایده . . .

یڪ جای ڪارها هیچ وقت درست نشد . . .

تقصیر مادر نبود . . .
تقصیر هیچ ڪس نبود . . .
مقصر صراطی بود ڪه هیچ گاه مستقیمِـ آرزوهایمان نشد. . .

ما خدا را باید از بیراهه ها می شناختیمـ .
دیدگاه ها (۵)

خودش را حلق‌آویز کرد وگریخت...از سیاهیبه سیاهی!اما؛رها...

گاهی زندگیبیشتر ازتیر زدن به خوددل و جیگر می خواهد.

هیچ جای دنیا ..مثل اینجا ؛شتر - گاو - پلنگ نیست !از یک طرف د...

چرا توقف کنم ؟چه می تواند باشد مُرداب ؟چه می تواند باشد ، جُ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط