دارم تشهد میخوانم. چادر تقریبا بیشتر حجم صورتم را پوشانده
دارم تشهد میخوانم. چادر تقریبا بیشتر حجم صورتم را پوشانده است.
دستهایم را روی زانوهایم فشار میدهم. بغض است که چنگ انداخته دور گلویم. دارم میرسم به سلام اول...
اللهم صل علی محمد...
پرت میشوم درست وسط شهر مدینه...
پیامبر(ص) خدا، که جانم فدای نامشان، نشسته است در مسجد...
من نشسته ام روبه رویشان... چادر سفید گلدارم بجز خط باریکی که بتوانم نور وجودشان را سربکشم تقریبا تمام صورتم را پوشانده...
یاد داستانی می افتم که دختری شکایت نزد رسول خدا برده بود و آقا با طرف شکایت صحبت کرده بودند...
چشمهایم شروع کرد به باریدن...
غبطه خوردم به حال آن دختر... چقدر راحت درد دلش را با پیامبر خدا مطرح میکند و حقش را طلب میکند...
چقدر مردم زمان حضور خوشبخت بودند که صاحب داشتند...در حالیکه این افکار از ذهنم عبور میکند همچنان میبارم و از پرده باریک اشکهایم پیامبر را نظاره میکنم و لبخند روی لبهایشان را...
آرام زمزمه میکنم:
السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته...
لبهایم بی حرکتند اما پیامبر خدا برای فهمیدن درد دلم نیازی به کلام ندارد...
برمیگردم به اتاق کوچک نماز بیمارستان سلام میدهم
#من_نوشت:
نمیدانم از لحاظ شرعی فاصله بین تشهد و سلامم چه حکمی دارد؟
نمیدانم این رفت و آمدن وسط نماز حکمش چیست؟
من حتی حکم باریدن اشک وسط نماز و لرزش شانه ها را نمی دانم...
اما یک لحظه از تشهد دیشبم را با تمام نمازهای مقبولم عوض نمیکنم...
دستهایم را روی زانوهایم فشار میدهم. بغض است که چنگ انداخته دور گلویم. دارم میرسم به سلام اول...
اللهم صل علی محمد...
پرت میشوم درست وسط شهر مدینه...
پیامبر(ص) خدا، که جانم فدای نامشان، نشسته است در مسجد...
من نشسته ام روبه رویشان... چادر سفید گلدارم بجز خط باریکی که بتوانم نور وجودشان را سربکشم تقریبا تمام صورتم را پوشانده...
یاد داستانی می افتم که دختری شکایت نزد رسول خدا برده بود و آقا با طرف شکایت صحبت کرده بودند...
چشمهایم شروع کرد به باریدن...
غبطه خوردم به حال آن دختر... چقدر راحت درد دلش را با پیامبر خدا مطرح میکند و حقش را طلب میکند...
چقدر مردم زمان حضور خوشبخت بودند که صاحب داشتند...در حالیکه این افکار از ذهنم عبور میکند همچنان میبارم و از پرده باریک اشکهایم پیامبر را نظاره میکنم و لبخند روی لبهایشان را...
آرام زمزمه میکنم:
السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته...
لبهایم بی حرکتند اما پیامبر خدا برای فهمیدن درد دلم نیازی به کلام ندارد...
برمیگردم به اتاق کوچک نماز بیمارستان سلام میدهم
#من_نوشت:
نمیدانم از لحاظ شرعی فاصله بین تشهد و سلامم چه حکمی دارد؟
نمیدانم این رفت و آمدن وسط نماز حکمش چیست؟
من حتی حکم باریدن اشک وسط نماز و لرزش شانه ها را نمی دانم...
اما یک لحظه از تشهد دیشبم را با تمام نمازهای مقبولم عوض نمیکنم...
۳.۴k
۰۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.