(پارت چهارم)
(پارت چهارم)
فقط خندید و گفت تو اون موقع بخاطر مامانت اینجا بودی الان دیگه برای چی اومدی بهش گفتم جونگ هیون اجازه داده به تو هم مربوط نیست و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رسیدم شرکت وسایلمو چیدم
از زبان جونگکوک
وقتی ا.ت رفت قلبم لرزید فکر میکردم دوباره دارم عاشقش میشم و با اون لباسی که پوشیده بود واقعا بهش میومد
چند ساعت بعد
از زبان ا.ت
شب شده بود برگشتم عمارت دیدم جونگکوک رو تختم خوابیده مغزم میگفت بیدارش کن ولی قلبم نه نمیدونستم چیکار کنم رفتم نشستم و یکم تماشاش کردم که یادم افتاد برای چی اومدم عمارت و حرف مغزم گوش کردم رفتم بیدارش کردم بلند شد و گفت چقدر بدی بزاشتی بخوابیدم
رفتم که بخوابم ستاره هارو توی پنجره دیدم خیلی زیبا بودن رفتم تو بالکون دیدم همه جا دوربین داره و گفتم حتما جایی که مامانم هم کشتن داره رفتم طبقه پایین خیلی تاریک بود رفتم توی دوربین سه سال پیش رو دیدم پیداش کردم ولی کسی که اومد مامانم رو بکشه زن بود جونگکوک نبود کمرنگ نشون میداد خواستم برگردم دیدم یکی داره میاد پایین رفتم و یجا قایم شدم یونا و سلنا بودن داشتن میگفتن که ا.ت اومده همه ی نقشه های مارو خراب کنه من بیشتر شک کردم ولی گیج هم شده بودم تونستم از اونجا فرار کنم و داشتم میرفتم توی اتاقم که جونگکوک اومد جلو و خیلی داشت نزدیکم
قلبم اومد تو دهنم خواست یه چیزی بگه که پدرش اومد سریع ازم جدا شد جونگ هیون گفت من میخوام به یه سفر کاری برم خب جونگکوک تو فیلا رئیس و ا.ت تو هم دستیارش میشی ماهم مجبور بودیم قبول کنیم به جونگکوک گفتم کی این روزا تموم میشه اخه من دوست ندارم دستیارت باشم گفت چی چرا دوست نداری راستی دوست پسر داری منم بهش گفتم آره گفت کی گفتمش جونگمین (کسیه که جونگکوک ازش متنفره) گفت آدم کم بود رفتی باهاش گفتم به تو چه مربوط من خیلی هم دوسش دارم و بعد رفتم اتاقم
فقط خندید و گفت تو اون موقع بخاطر مامانت اینجا بودی الان دیگه برای چی اومدی بهش گفتم جونگ هیون اجازه داده به تو هم مربوط نیست و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رسیدم شرکت وسایلمو چیدم
از زبان جونگکوک
وقتی ا.ت رفت قلبم لرزید فکر میکردم دوباره دارم عاشقش میشم و با اون لباسی که پوشیده بود واقعا بهش میومد
چند ساعت بعد
از زبان ا.ت
شب شده بود برگشتم عمارت دیدم جونگکوک رو تختم خوابیده مغزم میگفت بیدارش کن ولی قلبم نه نمیدونستم چیکار کنم رفتم نشستم و یکم تماشاش کردم که یادم افتاد برای چی اومدم عمارت و حرف مغزم گوش کردم رفتم بیدارش کردم بلند شد و گفت چقدر بدی بزاشتی بخوابیدم
رفتم که بخوابم ستاره هارو توی پنجره دیدم خیلی زیبا بودن رفتم تو بالکون دیدم همه جا دوربین داره و گفتم حتما جایی که مامانم هم کشتن داره رفتم طبقه پایین خیلی تاریک بود رفتم توی دوربین سه سال پیش رو دیدم پیداش کردم ولی کسی که اومد مامانم رو بکشه زن بود جونگکوک نبود کمرنگ نشون میداد خواستم برگردم دیدم یکی داره میاد پایین رفتم و یجا قایم شدم یونا و سلنا بودن داشتن میگفتن که ا.ت اومده همه ی نقشه های مارو خراب کنه من بیشتر شک کردم ولی گیج هم شده بودم تونستم از اونجا فرار کنم و داشتم میرفتم توی اتاقم که جونگکوک اومد جلو و خیلی داشت نزدیکم
قلبم اومد تو دهنم خواست یه چیزی بگه که پدرش اومد سریع ازم جدا شد جونگ هیون گفت من میخوام به یه سفر کاری برم خب جونگکوک تو فیلا رئیس و ا.ت تو هم دستیارش میشی ماهم مجبور بودیم قبول کنیم به جونگکوک گفتم کی این روزا تموم میشه اخه من دوست ندارم دستیارت باشم گفت چی چرا دوست نداری راستی دوست پسر داری منم بهش گفتم آره گفت کی گفتمش جونگمین (کسیه که جونگکوک ازش متنفره) گفت آدم کم بود رفتی باهاش گفتم به تو چه مربوط من خیلی هم دوسش دارم و بعد رفتم اتاقم
۱۱.۳k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.