دلی دریاتر از دریا میان ساحل افتاده

دلی دریاتر از دریا، میان ساحل افتاده
چرا تقدیر عاشقها، به دست عاقل افتاده؟

شبیه سرنوشت برگ، میان باد پاییز است
دل بیچاره عاشق، به پاهای دل افتاده

چه دودی اینجا،به چشم اهل شیدایی
گمانم شعله ای ازعشق، میان حاصل افتاده

عدالت میکند غوغا، میان چشم وقلب من
که لرزه از نگاه تو، به قلب عادل افتاده

تبسم میکنم اما، شبیه خنده ی خورشید
درآن لحظه که نور او، به دریا مایل افتاده

میان قلب من باتو،نشسته یک جهان تردید
گمانم دلهره بینِ، من و تو حائل افتاده

چه پایانی پُر از احساس، شَوَد پروانه قربانی
ولی افسوس شمع او،به چنگ قاتل افتاده
دیدگاه ها (۳)

بگذار زمین زیر پر و بال تو باشد خورشید نماینده ی فعال تو باش...

ﺧـــــــــﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺁﺳﻤـــــــــــــــﺎﻥ !!“ﺑﻐﻀﺖ ” ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﮑ...

‍ ‍ کی از جمعه ها جان خواهد آمدبه درد عشق، درمان خواهد آمدغب...

خواهی که ببینی رخ پیغمبر رابنگر رخ زیبای علی اکبر رادر منطق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط