یکی اسمش جهانگیر بود میخواست ازدواج کنه به مادرش گفت میخو

یکی اسمش جهانگیر بود میخواست ازدواج کنه به مادرش گفت میخوام بری برام خواستگاری
مادرش گفت کیو میخوای؟
جهانگیرم گفت قشنگ باشه قدش بلند باشه
مادرش گفت امروز عروسی داریم دخترا فامیلم همه میان یه چادر بکن سرت بامون بیا داخل انتخاب کن هرکیو میخوای!😳
جهانگیرم چادر پوشید و رفت یه دختر قشنگ و قد بلند دید با حجاب که چیزی ازش پیدا نبود.
رفت و گفت من جهانگیرم با من ازدواج میکنی؟
دختره جواب داد حرف نزن احمق منم صادقم پسر عموت😆😝😝😂

#طنز
دیدگاه ها (۹)

زنان ایرانی اگه نتونن یک گیاه رو تبدیل به مربا یا ترشی کننبه...

‏مادربزرگم یه قرص رو زمین افتاده بود ورداشت خوردش💊گفتم چرا م...

دهه شصت اینجوری بود که یه بچه میاوردن تا یه کم بزرگ می‌شد و ...

منظومه شمسی در برابر این آبَر سیاهچاله!

ازت متنفرم اوسامو پارت ۱۲♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡دازای:خودم میکشمشچو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط