فاره شعر ه نخواندم و قضا شد

كفاره شعرى كه نخوانديم و قضا شد
با ركعتى از وصف دو ابروت ادا شد

حالم چو جوانى است كه يك موى سپيدش
در چهره فرسوده آيينه دو تا شد

تا بابل آغوش تو باز است نپرسى
نمرود چرا در دل تورات خدا شد

صدها گره در كار من و شعر من افتاد
وقتى گره موى غزلپيچ تو وا شد

يك روز به بام آمدى و رخت تكاندى
اين كوچه پر از رهگذر سر به هوا شد
دیدگاه ها (۰)

"ﺗﻮ" ﺩﺭ ﺟﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﻏﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ"ﺗﻮ" ﺍﯾﻤﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡﺍﮔﺮ...

ز خاک من اگر گندم بر آیداز آن گر نان پزی مستی فزایدخمیر و نا...

تو بگو دوستت دارم که ساز زندگی از رخساره پاییز ، بیگانه می ش...

تو مال منے و من گدایت شده ام❣دلتنگِ شنیدن صدایت شده ام❣تو رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط