یونگی:ببین ات اگه ما یه مدت از هم جدا بمونیم بهتره نه؟هرد
یونگی:ببین ات اگه ما یه مدت از هم جدا بمونیم بهتره نه؟هردومون میتونیم راحت تر زندگی کنیم
ات:چـ...چی؟یونگی میفهمی چی میگی؟اون فقط یه اتفاق بود
فلش بک=
یونگی :امروز میخواستم ات رو سوپرایز کنم پس بهش گفتم تا ساعت12خونه نمیام دیگه ساعت هشت بود ولی یکی از دوستا زنگ زد که با هم بریم بار منم گفتم باشه
.........
ات:یونگی گفته بود که تا ساعت 12نمیاد راستش ناراحت شدم ولی بعضی وقت ها اینطوری میشد شاید کارش طول کشیده داشتم با گوشی ور میرفتم که دیدم میچا زنگ زده
مکالمه:
ات:الو
میچا:الوسلام ات خوبی؟
ات:سلام اره خوبم تو خوبی؟کار داشتی؟
میشه؟خوبم ممنون اره کار داشتم میگم میای بریم بار؟
ات:نمیشه میدونی که یونگی خوشش نمیاد
میچا؛اشکال نداری یونگی که نمیفهمه زود میایم دیگه زد حال نباش
ات:پوفففف.....باشه
ات:حاضر شدم یه لباس پوشیده انتخاب کردم و پوشیدم هوففففف خوا بخیر کنه کاش یونگی نفهمه
تو بار=
یونگی:یه دختره رو دیدم که خیلی شبیه ات بود شک کردم و زنگ زدم به ات دیدم همزمان گوشی اون هم زنگ خورد
مکالمه:
یونگی:سلام ات کجایی؟
ات:سـ...سلام یونگی من خونه ام کار داری؟
یونگی:از اینکه بهم دروغ گفت ناراحت شدم بهش گفتم پشت سرتو نگاه کن
ات:باشـ...جیــــــــــــــــــغ یـ...یونگی تو اینجا چیکار
یونگی:عصبانی:دیگه هیچی نشنوم زود برو خونه
ات:بـ..باشه
...............
یونگی:بهش گفتم بره خونه حداقل خوبه حواسش هست باید اینجور جاها که میاد لباس بسته بپوشه ، خودم موندم یکم مست کردم و رفتم خونه
ات:چـ...چی؟یونگی میفهمی چی میگی؟اون فقط یه اتفاق بود
فلش بک=
یونگی :امروز میخواستم ات رو سوپرایز کنم پس بهش گفتم تا ساعت12خونه نمیام دیگه ساعت هشت بود ولی یکی از دوستا زنگ زد که با هم بریم بار منم گفتم باشه
.........
ات:یونگی گفته بود که تا ساعت 12نمیاد راستش ناراحت شدم ولی بعضی وقت ها اینطوری میشد شاید کارش طول کشیده داشتم با گوشی ور میرفتم که دیدم میچا زنگ زده
مکالمه:
ات:الو
میچا:الوسلام ات خوبی؟
ات:سلام اره خوبم تو خوبی؟کار داشتی؟
میشه؟خوبم ممنون اره کار داشتم میگم میای بریم بار؟
ات:نمیشه میدونی که یونگی خوشش نمیاد
میچا؛اشکال نداری یونگی که نمیفهمه زود میایم دیگه زد حال نباش
ات:پوفففف.....باشه
ات:حاضر شدم یه لباس پوشیده انتخاب کردم و پوشیدم هوففففف خوا بخیر کنه کاش یونگی نفهمه
تو بار=
یونگی:یه دختره رو دیدم که خیلی شبیه ات بود شک کردم و زنگ زدم به ات دیدم همزمان گوشی اون هم زنگ خورد
مکالمه:
یونگی:سلام ات کجایی؟
ات:سـ...سلام یونگی من خونه ام کار داری؟
یونگی:از اینکه بهم دروغ گفت ناراحت شدم بهش گفتم پشت سرتو نگاه کن
ات:باشـ...جیــــــــــــــــــغ یـ...یونگی تو اینجا چیکار
یونگی:عصبانی:دیگه هیچی نشنوم زود برو خونه
ات:بـ..باشه
...............
یونگی:بهش گفتم بره خونه حداقل خوبه حواسش هست باید اینجور جاها که میاد لباس بسته بپوشه ، خودم موندم یکم مست کردم و رفتم خونه
۵.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.