تو ذهنم داشتم از خنده جرررر میخوردم
تو ذهنم داشتم از خنده جرررر میخوردم
(کوک هم به جین میگه هوپی خجالت میکشه نمیگه جین ازش میپرسه اونم عاشقش شده یا نه که اونم میگه عاشقش شده)
راوی
خب اینطور که بنظر میرسه هر هفت تاشون عاشق مبینا شدن و از الان به بعد برای ب دست اوردن مبینا؛ نبرد سختی پیش رو دارن خب انگار هفت تاشون از هم خبر دارن و نبرد از حالا شروع میشه جین به مبینا پیام دادو برای فردا قرار گذاشتن
مبینا ویو
مبینا:میگم بچه ها چرا جین گفته فردا بریم یه پارکی جایی؟نکنه میخواد قرار بزارع؟😑
بلاخره شب خوابیدن و روز بعد شدو موقع قرار.
ما رفتیم یه پارک و برای اونام ادرس فرستادیم که بیان.هفت نفری باهم اومدن ماهم چهار نفری رفته بودیم بعد از سلام و احوالپرسی جین گفتش که هفت تاشون عاشقم شدن.وقای اینو گفت بیش از حد شوکه شدم.
تاحالا دو نفر عاشق یه دختر شدن ولی هفت نفر نه.نمیدونستم چی باید بگم زبونم بند اومده بود رفتم پیش ساجده و شادی و ریحانه.کم کم بغضم داشت کار خودشو میکرد(راستی ساجده و مبینا چادری هستن ریحانه و شادی مانتویی)ساجده بغلم کرد اروم دم گوشش گفتم:ساجده من چیکار کنم؟ چطور تصمیم بگیرم؟بیا بریم یه جای خلوت به اینام بگو
ساجده:ما میریم الان میاییم جایی نرین.
سریعا دویدیم سمت سرویس بهداشتی ها.اونجا راحت گریه کردم و همه چیزو به ساجده گفتم
ساجده:مبینا ببین نباید انقدر ضعیف باشی و با هر فشاری خودتو اذیت کنی باشع؟اونا خودشونم تو یکی از کلیپاشون گفتن اگه هفت تاشون عاشق یه دختر بشن چیکار میکنن.میجنگن تا به دستش بیارن.ناراحت نباش یکی از اونا که مطمئنا بهترین فرد هم هست موفق میشه و تو متعلق به اون میشی نزار این فشار عصبی اذیتت کنه قوی باش.یادته چقد جیمین همه مشکل هایی که داشت و از ارمیا مخفی میکرد تو هم باید مثل اون باشی میفهمی؟تو خودت هم حق انتخاب داری میتونی نظرتو بگی تا شاید توی تصمیم گیری برات راحت تر باشه.
سرمو اورد بالا اشکامو با دستمال پاک کرد و محکم دستامو فشار دادو لبخند زدو گفت:موفق باشی!
دست تو دست هم رفتیم پیششون.
مبینا:قبل از اینکه کاری کنین میخوام بهتون بگم که من فقط دوست دارم باهاتون دوست باشم و نه بیشتر. از این گذشته؛میدونم که چه حسی دارین ولی من چیزی بیشتر از دوستی با شما نمیخوام مطمئنم که منظورمو میفهمین.
یونگی:اره کاملا.من حق انتخاب رو به خودت میدمو از این میدون کنار میکشم.چون انتخاب تو مهمه.
یه لبخند زدم
(کوک هم به جین میگه هوپی خجالت میکشه نمیگه جین ازش میپرسه اونم عاشقش شده یا نه که اونم میگه عاشقش شده)
راوی
خب اینطور که بنظر میرسه هر هفت تاشون عاشق مبینا شدن و از الان به بعد برای ب دست اوردن مبینا؛ نبرد سختی پیش رو دارن خب انگار هفت تاشون از هم خبر دارن و نبرد از حالا شروع میشه جین به مبینا پیام دادو برای فردا قرار گذاشتن
مبینا ویو
مبینا:میگم بچه ها چرا جین گفته فردا بریم یه پارکی جایی؟نکنه میخواد قرار بزارع؟😑
بلاخره شب خوابیدن و روز بعد شدو موقع قرار.
ما رفتیم یه پارک و برای اونام ادرس فرستادیم که بیان.هفت نفری باهم اومدن ماهم چهار نفری رفته بودیم بعد از سلام و احوالپرسی جین گفتش که هفت تاشون عاشقم شدن.وقای اینو گفت بیش از حد شوکه شدم.
تاحالا دو نفر عاشق یه دختر شدن ولی هفت نفر نه.نمیدونستم چی باید بگم زبونم بند اومده بود رفتم پیش ساجده و شادی و ریحانه.کم کم بغضم داشت کار خودشو میکرد(راستی ساجده و مبینا چادری هستن ریحانه و شادی مانتویی)ساجده بغلم کرد اروم دم گوشش گفتم:ساجده من چیکار کنم؟ چطور تصمیم بگیرم؟بیا بریم یه جای خلوت به اینام بگو
ساجده:ما میریم الان میاییم جایی نرین.
سریعا دویدیم سمت سرویس بهداشتی ها.اونجا راحت گریه کردم و همه چیزو به ساجده گفتم
ساجده:مبینا ببین نباید انقدر ضعیف باشی و با هر فشاری خودتو اذیت کنی باشع؟اونا خودشونم تو یکی از کلیپاشون گفتن اگه هفت تاشون عاشق یه دختر بشن چیکار میکنن.میجنگن تا به دستش بیارن.ناراحت نباش یکی از اونا که مطمئنا بهترین فرد هم هست موفق میشه و تو متعلق به اون میشی نزار این فشار عصبی اذیتت کنه قوی باش.یادته چقد جیمین همه مشکل هایی که داشت و از ارمیا مخفی میکرد تو هم باید مثل اون باشی میفهمی؟تو خودت هم حق انتخاب داری میتونی نظرتو بگی تا شاید توی تصمیم گیری برات راحت تر باشه.
سرمو اورد بالا اشکامو با دستمال پاک کرد و محکم دستامو فشار دادو لبخند زدو گفت:موفق باشی!
دست تو دست هم رفتیم پیششون.
مبینا:قبل از اینکه کاری کنین میخوام بهتون بگم که من فقط دوست دارم باهاتون دوست باشم و نه بیشتر. از این گذشته؛میدونم که چه حسی دارین ولی من چیزی بیشتر از دوستی با شما نمیخوام مطمئنم که منظورمو میفهمین.
یونگی:اره کاملا.من حق انتخاب رو به خودت میدمو از این میدون کنار میکشم.چون انتخاب تو مهمه.
یه لبخند زدم
۱۱.۲k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.