هوپی هم گفت کاملا موافقه و همین کارو میکنه.خب هوپی و یونگ
هوپی هم گفت کاملا موافقه و همین کارو میکنه.خب هوپی و یونگی که کنار رفتن پنج تای دیگه هم گفتن برای بدست اوردنم هرکاری میکنن حتی خودکشی سه چهار روز به همین شکل گذشت سر درس و کلاس هام ب زور میتونستم تمرکز کنم تا اینکه یونگی بهم زنگ زد و گفت که تنهایی برم پیششون.منم رفتم وقتی رفتم پسرا داشتن دعوا میکردن و همدیگرو میزدن و هوپی و یونگی هم سعی در جدا کردنشون داشتن.ترسیده بودم یکم و شوکه هم بودم نمیدونستم تا این حد میرسه صورتشون کبود شده بود هنوز متوجه حضورم نشده بودن تا اینکه داد زدم:بسه!اینجا چخبره؟!و بس کردن
مبینا:این کارا برای چیه؟من؟!اگه قرار اینجوری یکیتون به من برسه نمیخوام اینجوری باشه!خودتونو تو اینه دیدین؟!
ببینین خودتونو به چه روزی انداختین؟!
اگه قرار باشه اینجوری پیش بره من از اینجا میرم شهر خودم و پیش خانواده خودم زندگی میکنم تا حداقل بخاطر من نزنید همو داغون کنید(حواسم نبود داشتم فارسی میگفتم)
نامجون گفت:وات؟
تازه فهمیدم همشو داشتم فارسی میگفتم
زدم تو پیشونیم با حالتی که انگار اعصابم خرده گفتم:داشتم واس خودم گِل لگد میکردم😒😒(فارسی)بعدم کل حرفامو ترجمه کردم براشون
مبینا:یه دیقه بشینید زدید همدیگرو ناکار کردین.
رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم و زخماشونو پانسمان کردم هنذفریم تو گوشم بود یه گوشم باز بود و حواسم به کارم بود وقتی تموم شد گفتم:بخاطر ارمی ها هم که شده اینطوری به همدیگه صدمه نزنین باشه؟ خداحافظی کردیمو من اومدم بیرون و به سمت خوابگاه حرکت کردم گوشیم رو حالت ضبط بود قطعش کردم راستش منم تا خدودی میشد گفت چون پدر و برادرم هردو معروف ترین شرکت های مد ایرانو دارن منم تو خطر هستم تا حدودی و امنیت ندارم برای همین منم باید ازین به بعد ماسک بزنم صدای یه موتور شنیدم که داشت با سرعت به سمتم میومد از پشت سریع گوشیمو تو کیفم گذاشتمو دستمو باز کردم که چادرمو گرفت چون رو هوا بودو اون لحظه فاصله ی زیادی باهام نداشت چادرم کشیده شد ولی منم خودمو عقب کشیدم تا اون ول کنه از دستش ولی شد چادرمش
مبینا:این کارا برای چیه؟من؟!اگه قرار اینجوری یکیتون به من برسه نمیخوام اینجوری باشه!خودتونو تو اینه دیدین؟!
ببینین خودتونو به چه روزی انداختین؟!
اگه قرار باشه اینجوری پیش بره من از اینجا میرم شهر خودم و پیش خانواده خودم زندگی میکنم تا حداقل بخاطر من نزنید همو داغون کنید(حواسم نبود داشتم فارسی میگفتم)
نامجون گفت:وات؟
تازه فهمیدم همشو داشتم فارسی میگفتم
زدم تو پیشونیم با حالتی که انگار اعصابم خرده گفتم:داشتم واس خودم گِل لگد میکردم😒😒(فارسی)بعدم کل حرفامو ترجمه کردم براشون
مبینا:یه دیقه بشینید زدید همدیگرو ناکار کردین.
رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم و زخماشونو پانسمان کردم هنذفریم تو گوشم بود یه گوشم باز بود و حواسم به کارم بود وقتی تموم شد گفتم:بخاطر ارمی ها هم که شده اینطوری به همدیگه صدمه نزنین باشه؟ خداحافظی کردیمو من اومدم بیرون و به سمت خوابگاه حرکت کردم گوشیم رو حالت ضبط بود قطعش کردم راستش منم تا خدودی میشد گفت چون پدر و برادرم هردو معروف ترین شرکت های مد ایرانو دارن منم تو خطر هستم تا حدودی و امنیت ندارم برای همین منم باید ازین به بعد ماسک بزنم صدای یه موتور شنیدم که داشت با سرعت به سمتم میومد از پشت سریع گوشیمو تو کیفم گذاشتمو دستمو باز کردم که چادرمو گرفت چون رو هوا بودو اون لحظه فاصله ی زیادی باهام نداشت چادرم کشیده شد ولی منم خودمو عقب کشیدم تا اون ول کنه از دستش ولی شد چادرمش
۴.۱k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.